دانلود رمان ارباب تاریکی pdf از اطلس برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
ارباب تاریکی لقب مردی است که زمانی قسم خورد تا با دانش پزشکیش زندگی مردم را نجات دهد اما نقشهی سرنوشت چیز دیگری است! او تعلیم می بیند… تعلیم برای کشتن!
همزمان با استاد نگاهم را از بدن بیمار گرفتم و حرکتی به گردنم دادم.
-مجیدی و قارضی بمونند ادامه رو انجام بدن، نامدار تو میتونی بری.
مطیعانه سر تکان دادم و همراه استاد از اتاق عمل خارج شدیم در سکوت ماسک و دستکش را در آوردم و دستهایم را شستم. نگاه های گاه و بیگاه دکتر را روی خودم احساس می کردم اما چیزی نگفتم.
-چته نامدار؟ امروز ساکت بودی؟
از فکر و خیال خودم بیرون آمدم و نگاهم را به او که کنارم مشغول شستن دستهایش بود دادم…
-چیزی نیست خوبم، فقط دیشب نشد که بخوابم.
-در این صورت نباید تو جراحی شرکت می کردی!
شیر آب را بست و دست به سینه به من نگاه کرد. دنبال جوابی در ذهنم گشتم و در نهایت گفتم
-در اون حد نه، فقط یه کم یعنی خب…خوبم!
مشکوک و با چشمهای ریز شده نگاهم کرد. می دانستم اگر فقط کمی دیگر تعلل کنم حتما تا یکی دو ماه آینده از جراحی محروم می شوم. برای همین سریع با اجازه ای گفتم و بیرون آمدم.
موقع خروج از در پرستاری در را برایم باز کرد و هر دو بیرون امدیم چند نفر روی صندلی مقابل اتاق عمل نشسته بودند، که به محض بیرون امدن من از جا پریدند و همه نفری به سمتم هجوم آوردند. اگر نمی دانستم همراه بیمار هستند فقط احتمال ترور را به آن حرکتشان می دادم.
-دکتر چی شد؟ حالش خوبه؟
-آقای دکتر تورو خدا بگین الان چطوره؟
نگاهم به زنی که اشکهایش روان شده بود، افتاد میانسال و با صورت جا افتاده احتمالا او مادر آن پسر بود که جراحیش کردیم.