دانلود رمان غروب خورشید pdf از پرنیا اسد برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
این رمان درباره دختری هست به نام خورشید.. خورشید تن به ازدواجی میده که نمیدونه چه مسیر هایی جز عشق در اون قرار داره.. زندگیش از عشق شروع میشه..عشقی که شعله آن دیگران را می سوزاند.. اما کم کم پای عاشق های دیگه به زندگیشون باز میشه و زندگی خورشید رو زیر بار تهدید و اذیت قرار می دهند.. فکرمی کنید دلیل این ها عشق است؟؟ برای مقابله با این همه مشکلات با ساخته دست دیگران سخت است. گاهی انسان نیاز به کمک ویا همدردی دارد، اما…خورشید از این همه چیز محروم ماند و به تنهایی با کوله باری از غم وغصه و عشق نافرجام به دنبال راهی برای حل این مشکلات است…
صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم..همونطور خواب آلود جواب دادم: بله…
مهسا-بله مارو هان..کجایی؟ ربع ساعت دیگه کلاس شروع میشه. با این حقیقی اخمو داریم… سر کلاس راهت نمیده..بدووو. حالا یه امروزی ماشین نیاوردم باید به غلط کردم بیوفتم…
من-اه چقدر حرف میزنی بابا. باشه صبرکن اومدم..
و تلفنو قطع کردم. یه نگاه به ساعت انداختم ساعت 10 ربع کم بود. وااای خدا الان کلاس شروع میشه..زود از تخت اومدم پایین ورفتم دستشویی و دست و صورتمو شستم وآماده شدم. سریع از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت کفش هام.
همونطور که بند کفشام رو می بستم صدای مامان به گوش رسید…
مامان-خورشید کجا؟ بیا صبحانه بخور برو…
من-وای مامان دیرم شده تو دانشگاه یه چیزی میخورم..
و زود از خونه زدم بیرون و سوار تاکسی شدم (راستی من32سالمه و توی رشته پرستاری درس میخونم) راننده که یه پیر مرد بود و مثل لاک پشت رانندگی میکرد رو بهش گفتم-آقای محترم من دیرم شده یکم سریعتر برید…
راننده-دخترجون از این تندتر؟ صبرکن الان میرسیم…
سرمو به پشتی تکیه دادم وحرفی نزدم. حدود بیست دقیقه ای رسیدم. زود کرایه رو حساب کردم ورفتم داخل..وقتی وارد کلاس شدم استاد سرکلاس بود..اوه اوه چقدر این یارو اخمو هست.. سرمو انداختم زیر و گفتم -ببخشید استاد خواب موندم
استاد حقیقی-خانم قاسمی شما همیشه خواب می مونید. یکم زودتر بلندشین خب…
زیر لب چشمی گفتم…استاد با دست اشاره کرد و راه افتادم سمت بچه ها. آخر کلاس نشسته بودن..بینشون نشستم…