دانلود رمان مگه آدم بدا عاشق نمیشن pdf از فیروزه صفایی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
داستان رمان در مورد پسری به اسمه امیر هست، پسری که همه چیز داره… پول، قیافه، شخصیت و … ولی همش چند روز وقت داره جبران کنه. جبران همه کارهایی که کرده… پسری که فقط چند روز زنده است…
سردرد عجیبی داشتم. چندماهی بود که اینجوری شده بودم ولی همیشه بایه مسکن خوب میشدم. الان این پنجمین مسکنیه که میخورم و فایده نداشت. از درد دادم هوا رفت و هرچی رو میز بود پرت کردم. منشیم پرید داخل…
_چیزی شده اقای راد؟؟
از درد سرمو به دیوار می کوبوندم و داد می زدم. بقیه هم اومدن تو اتاق به زور بردنم بیمارستان. اونجا بهم آرام بخش زدن و کم کم چشمام بسته شد…
تاریکی می دیدم فقط…. ولی یدفعه اطرفم پر از آتیش شد. لباسای بیمارستان تنم بود خیلی گرم بود…اینجا چرا اینجوری شد؟ این لباسا چیه تو تنم؟! یهو همه جا خاکستری شد. سرماش خیلی بد بود. دستام خشک شده بودن من اینجا چی میخوام؟! بلند داد زدم: اینجا کجاست؟ با سوزش سوزن توی دستم پریدم و به اطرفم نگاه کردم. اتاق بیمارستان بود. سرم درد میکرد ولی نه اونقدر زیاد…
_داری چکار میکنی؟!
پرستار: واسه آزمایش دارم خون میگیرم ازتون…
_آزمایش واسه چی؟
پرستار: دکتر باهاتون صحبت میکنه راجب این موضوع… فعلا مرخصید…
_دکتر کجاست؟
پرستار: شیفتشون تمام شده فردا می تونید بیاید ببینیدشون…