دانلود رمان همراز دل pdf از ریحانه نیاکام برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
همراز دختری که در گذشته اتفاقاتی افتاده که پدر و مادرش و از دست میده و با خالش زندگی میکنه و در این بین با آمدن عموی همراز و برگشتن همراز پیش خانواده پدریش و آشنا شدنش با امیر ارسلان…..
امروز روز پرکاریست؛ زیرا طبق خواسته تارا جان (خاله بنده) تمامی لباسهایی که از فصل قبل مانده بود را به حراج گذاشته بود و ازانجایی ک کارهایش تک و منحصر بفرد است مشتریان زیاد و خاص خودش را دارد. طبق معمول بادیر رسیدنم بااخم های خاله تارا روبرو شدم که درکنار خانوم رحمانی ایستاده بود و حینی که بهم چشم غره میرفت؛ جواب خانوم های مراجعه کننده را هم میداد.
بعدازفارغ از تمامی سوال و جواب ها آنان را به خانوم رحمانی سپرد و به سمت من امدو با ان حرصی که کمتر شده بود گفت: چرا دیر کردی؛ خوبه بهت تذکر داده بودم امروز کارم زیاده و مراجعه کننده ها زیاد و این میتونه چقدر واسه گرفتن سفارش خوب …. باشه … اخه چرا اینقدر سربه هوایی؟
– قربونت برم تارا جان اینقدر حرص خوردن خوب نیستا؛ خب چه کنم خواب موندم عزیزدلم؛ فدات بشم قول میدم تا اخر وقت جایی نرم و امروز دربست در اختیار توام…
بعدم خم شدم و بوسه ای روی گونه اش کاشتم و به سمت اتاقم رفتم و برای یک روز پرکار خودم و اماده کردم … دوباره با حجم زیادی از سفارشات روبرو شدیم که نیاز به استخدام نیروی جدید جهت صرف حداقل کمترین زمان ممکن برای ارائه سفارشات مشتریان داشت.
تارا – همگی خسته نباشین؛ امروز خیلی زحمت کشیدین و بهم کمک کردین منم بهتون قول میدم جبران کنم … بازم ممنونم…