دانلود رمان الفبای سکوت pdf از زینب عامل برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
افرا ملک یه دختر سرتق و پرروئه که برای کار کردن به زور وارد مزرعهی بزرگ تارخ نامدار میشه که همه بلانسبت عین سگ ازش میترسن… روز اول رئیسش رو با کارگر اشتباه میگیره و سوتی پشت سوتی… حالا تارخ میگه اخراجی... افرا میگه نمیرررررم. فکر کن این دوتا عاشق هم بشن این وسط… تارخ قصه خیلییی داغ و جذابه اما دخترمون حسابی اعصاب و هورموناش رو می ریزه بهم…
افرا خم شد و در سمت شاگرد را باز کرد تا اسکای پیاده شود. اسکای از آن نژاد سگ ها بود که به شدت به پیاده روی و بازیگوشی علاقه داشت و کار کردن افرا در مزرعه باعث می شد اسکای هم اوقات خوشی را بگذراند. افرا قبل از پیاده شدن آفتاب گیر را پایین داد و چتری هایش را مرتب کرد. به آرایش بسیار محوش نگاهی انداخت. فقط یک رژ لب نود که رنگش چندان مشخص نبود و یک خط چشم کوتاه کشیده بود. کمی مضطرب بود. تارخ نامدار تاکید کرده بود اصلا آرایش نکند و او تا حدودی از دستورش تخطی کرده بود.
لب هایش را روی هم مالید و زیر لب زمزمه کرد:
_ رییس شرمندهم این دو قلم رو استفاده نکنم انگار نقص عضو پیدا کردم.
نفسش را بیرون داد. از ماشین پیاده شد. اسکای کنارش آمد و خودش را به پاهای افرا مالید….افرا با خنده در عقب ماشین را باز کرد.
_ اسکای تو بادیگارد منی ها یادت نره.
سرش را داخل ماشین برد و ساک دستی بزرگی که داخل آن پر بود از غذا و خوراکی هایی که برای طول روز برای خودش آورده بود را برداشت. درهای ماشین را قفل کرد و همراه اسکای به سمت ساختمانی که مخصوص استراحت نامدار ها بود رفت. هیچ کدام از کارگران بدون اجازه حق ورود به آن ساختمان را نداشتند. وقتی از رحمان پرسیده بود چرا کسی اجازهی ورود به آن ساختمان را ندارد او گفته بود که گاهی خود نامدار ها برای تفریح به آنجا میآیند. تارخ نامدار هم برای استراحت وقتش را آنجا میگذراند و خوشش نمیآید کسی مزاحمش باشد.