دانلود رمان ریتم مختل pdf از ریحانه کیامری برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
منصور خانزاده مردی سی و دو ساله از یک خانوادهی متمول و صاحب رستورانهای زنجیرهای نارنج، عاشق سرسخت دختردایی خود به نام پریساست. دقیقا دو هفته مانده تا مراسم عقدشان پریسا طی اتفاقی به کما میرود و سپس دچار مرگ مغزی میشود. خانوادهی پریسا اعضای بدنش را اهدا میکنند و در این میان منصور چون دیوانهای به دنبال شخصی میگردد که قلب عشقش در سینهی او میتپد! و در این مسیر به دختری ساده و مهربان به نام هیوا دلدار برمیخورد و…
اشک از دیدگان ملیکا سرازیر شد و در دل عامل تمام این بدبیاریها و تحقیرها را هیوا میدانست.
«دخترهی نکبت آشغال! آخه یکی نیست بگه انتر خانم پولتو بگیر درستو بده. چرا با زندگی بقیه این کارو میکنی؟! خدا لعنتت کنه ایکبیری…!»
منصور اما عصبی و پر از نفرت طول و عرض دفتر مدیریتش را بالا و پایین میرفت و به دنبال راه حل میگشت.
کاملا مشخص بود که برای چه کلاسها را کنسل کرده! دلخور شده! قطع به یقین رفتارها وحرف.هایش او را آزرده بود.
هیچ وقت از کسی معذرت نخواسته بود جز پریسا! ولی حالا مجبور بود برای جامهی عمل پوشاندن به آنچه در ذهن دارد این کار مذموم را انجام دهد. در یک حرکت ناگهانی و پیش از آنکه از تصمیمش منصرف شود، به سمت گوشی موبایلش یورش برد و به سرعت برداشتش. چند بوق خورد ولی خبری از پاسخ نبود.
تا خواست تماس را پایان دهد صدای نرم و مخملی گوشش را پر کرد.
_بله بفرمایید.
چون از قبل فکری راجع به آنچه میخواست بگوید نداشت کمی دست و پایش را گم کرد.
_الو؟! ببخشید شما؟؟
دستی میان موهایش برد و برای چند ثانیه پلک بست. وقتی خونسردیاش را باز یافت گفت:
_منصور هستم، منصور خانراده.
هیوا از شنیدن صدایش هم مو بر تنش راست شد.