پست های ویژه
دانلود رمان سیگار سناتور pdf از بهار سلطانی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
من فرهاد صوفی بعد از دوسال و بردن بزرگترین مسابقه رالی ترکیه، به خونه برگشتم. هنوز لباسهای مسابقمو درنیاورده بودم که گفتن باید رخت دامادی به تن کنی!! تا از بی آبرو شدن عروسی که قرار بود عروس برادرش بشه جلوگیری کنم!! چون فرزین درست قبل از خواندن خطبه بطرز مشکوکی ناپدید میشه و دختر حاج فتاح رو سرسفره بی داماد میگذاره و اگر حاج فتاحی که یک روستا به سرش قسم می خورند بفهمد، حمام خون راه می افته!!
– توی کوچه باغ با هم آشنا شدیم…می گفتن قراره بره خواستگاری دختر کدخدا…ولی ورق برگشت و منو انتخاب کرد. فرهاد بلند خندید، انگار بازهم شیطنتش گل کرده بود.
– اِ اِ…عجب هفت خطی بوده!
شهلا ملامت بار از جانب پسر غایبش، برخاست و گفت:
-حالا…مگه پسرم خلاف شرع کرده؟ دو تا انتخاب داشته همین! نرفته که مثل خیلیا صیغه کنه که !
– آفرین…آفرین آنا…مردم بعضیاشونم صیغه نمی کنن همون بازار آزاد بهتره قربونت.
فرهاد بازهم داشت کِرم می ریخت و حسابی مادرش را با حرفهایش عصبی کرده بود. لبخند کجی زدم و روسری شالم را که جلو کشیدم و موهای بهم ریخته ام را مرتب کردم، فرهاد بازهم به حرف آمد.
– از همی الان گفته باشم من فردا اول صبح برمی گردم آنا…
توی کوچه های روستا که پیچیدیم، شیشه کنارم را پایین زدم و سوز سرمای خشک ان موقع از سال را به تن کشیدم. جروبحث های شهلا و فرهاد را نشنیده گرفتم و پلک هایم را آرام روی هم گذاشتم تا به درِ خانه امان رسیدیم.
خدای من! طپش قلب گرفتم و دستم را روی سینه چپم گذاشتم. هیچوقت برایم پیش نیامده بود آن مدت زیاد از خانه پدری ام دور باشم. حتی زمانی که تازه صبری و حاج بابام باهم عروسی کرده بودند و عمه مرا به زور به خانه خودشان برد. که روز بعدش با گریه وزاری دوان دوان برگشتم خانه. عطر دل انگیز هوای پاکش را به جان خریدم و منتظر باز شدن درهای بزرگ آهنی، ایستادیم.
