دانلود رمان یک شب بارانی بی همه چیز pdf از نیلوفر قنبری (سها) برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
عاشقانهای بی تکرار از دختری به اسم نازار که عاشق پسری ساده و مهربونی به اسم الیاس میشه که زندگیش پر از رازهای مخوفه و خودش بیخبره. همه چیز از یک شب بارونی شروع میشه و در ادامه به یک آسایشگاه روانی میرسه؛ جایی که نازار پرستار پیرزنیه که رازی بزرگ تو سینهش داره که اگر بگه زندگی خیلیها نابود میشه…
گرمای اول خرداد داشت خودش را به رخ بهار میکشید. بوی چوب و خاک ارهها و صدای برش زدن الوارها روی اعصاب تحلیل رفتهاش سوهان میزد. الیاس با صدای بلند داشت با امیرعلی حرف میزد و کسی به چکش روی میخ میکوبید. کلافه از آن همه سروصدا پشیمان بود چرا با الیاس به کارگاه آمده. ناگهان تصاویری گنگ و نامفهوم جلوی چشمانش رژه رفتند.
درست شبیه ارتشی شکست خورده که از جنگ برگشته بودند. با دست و پاهایی زخمی و صورتهایی پر از خون. لباسهای سوراخ و اسلحههای شکسته. صدای کوبیده شدن چکش درست شبیه کوبیدن پتک به سر او بود. این صداها او را میبرد به روزهایی که در اتاقی تاریک زندانی شده بود و از بیرون از آن اتاق زیرزمینی صدای کوبیدن میآمد. دست روی سرش گذاشت. شقیقههایش تیر کشیدند. مغزش مدام سمت آن زیرزمین میدوید و به کارگاه برمیگشت. خم شد و با فریاد شروع کرد به ناله کردن. سرش در حد انفجار درد داشت. دردی ناتمام.
امیرعلی فورا داد زد:
– هوتن؟
الیاس سر چرخاند و دوید سمتش.
– هوتن؟ چته؟
هوتن اما بعد از یک هفته از برگشتنش به خانه هنوز هم نمیتوانست حرف بزند. الیاس او را از کارگاه بیرون برد. از حیاط خارج کرد و سمت ماشینش کشاند. او را روی صندلی جلو نشاند. از شیشه آب روی صندلی عقب چند قطره به صورت زرد و زار هوتن پاشید. قرصی از داشبورد از میان کیسهی داروهای هوتن بیرون کشید و توی دهانش چپاند و از او خواست انرا با آب بخورد.