دانلود رمان دیو و دلبر pdf از MH NOVEL برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
صورت شرمسار مامان و بابا.. و غرور مامان ارباب که با تحقیر به بابا نگاه میکرد.. نگاه هیز ارباب روی پاهای برهنه ی بیرون زده از دامنم.. همه و همه باعث میشد گونه هام بیشتر رنگ ببازه و سرخ بشه. ارباب صداشو صاف کرد و گفت: نیازی نبود امشب با مادر به اینجا بیایم.. میدونم که جوابتون جز مثبت نیست…(جلد دوم این رمان دیو و دلبر نام دارد).
اگرم مشکل از نظرتون سن من و دخترتونه باید بگم که سن اصلا برای من مهم نیست. من از دخترتون خوشم اومده و چیز دیگه ای اهمیت نداره. بابا اخم کرد اما جلوی خودشو گرفت تا چیزی بار ارباب نکنه… دلیل رفتاراشونو نمی فهمیدم، نگاهم فقط بینشون در گردش بود. مامان ارباب که اسمش نورا بود با غرور کاذبش گفت:
– اصلا مگه کسی بالاتر و بهتر از پسر من هست؟!
می دونستم که دارن منو برای ارباب خواستگاری میکنن اما باورم نمیشد. از طرفی هنوز توی سنی نبودم که بخوام ازدواج کنم. تموم هم سن و سالهای من الان عروسک بازی میکنن.. همه چیز از اون روز کذایی شروع شد که توی روستا پیچید ارباب عاشق تیدا دختر مجید خیاط شده.. همه تا چنین حرفی رو می شنیدن هوو می کشیدن و می گفتن خوش به حالش عجب چیزی تور کرده..
حتی دوستام هم باهام بازی نمیکردن، میگفتن تو برای ارباب عشوه اومدی تا گولش بزنی و باهات ازدواج کنه.. اما اصلا روحم خراب نداشت که خان ارباب.. ارباب بزرگ ده، پسر رضا خان عاشق من شده… حتی هنوز هم باورم نمیشد که رو به روم نشسته و یکسره زل زده بهم به قیافم، به بدنم و همه جام… اونهمه هوو کشیدن ها و حرف پیچیدنا توی ده انگار به حقیقت تبدیل شده بود!!