دانلود رمان جمعه سی ام اسفند pdf از بهاره حسنی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
فرین دختری که مادر و خواهرش را از دست داده و با ازدواج مجدد پدرش به نوعی پدر را هم از دست داده است. زندگی تنها و پر از خلا فرین با پیشنهاد بهروز نامزد سابق خواهرش وارد فصل تازه ایی از حوادث و اتفاقات می شود….
صورتم را رو به باد گرفتم و چشمانم را بستم … به جز روشنایی پشت پلک هایم که به صورت نقطه های طلایی در آمده بود … صدا بود که شنیده می شد و بوی دریا و عطر گلهای شب بو و چمن … دوست داشتم که گاهی چشمانم را ببندم و از حواس دیگرم استفاده کنم … گاهی با فرح این کار را می کردیم … زمانهای قبل … به عنوان یک بازی … هر کسی که می توانست درست حدس بزند که بویی که بویده یا صدایی که شنیده از چه منبعی است، از شستن ظرفهای ناهار معاف می شد!
حالا دیگر نه ظرف ناهاری بود و نه فرح … تمرکزم را روی صداها گذاشتم … صدای تراکتور اقا کاظم، که با صدای بلند بلند صحبت کردن بتول خانم قاطی شده بود … طبق معمول از زمین صحبت می کردند … تمام عشق این مردم زمین بود و آب. سر جایم بیشتر لم دادم و سرم را بالا گرفتم … باد موهایم را روی صورتم ریخت و باعث شد که قلقلکم بگیرد … دست بردم و تمام گیسوانم را روی صورتم ریختم.
فرح همیشه می گفت که مثل آل موهایم را در صورتم می ریزم … دقیق تر گوش دادم … صدای خواندن هم می امد … پگاه زیر اواز زده بود … حالا بوی نان تازه هم، به بوی دریا و چمن و گلهای شب بو اضافه شده بود … این جایی؟ موهایم را کنار زدم و سیخ نشستم …