دانلود رمان هشتمین رنگ رنگین کمان pdf از غزلواره برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
هفت سال پیش جلوی هفتصد نفر مهمون بهم انگ بدکاره بودن زد. گفت صیغه چهار نفر به صورت هم زمان شدم. گفت سقط جنین داشتم به زنا و دخترای مراسم گفت مواظب شوهرا و پسراشون باشن که من یه بدکاره ای هستم که لنگه نداره. اینا رو گفت و بعد با بهترین دوستم فرار کرد. حالا برگشته، تنهاست، پشیمونه و میگه عاشقمه. میگه دوستمو طلاق داده! ولی من دیگه اون آدم سابق نیستم! از ریشه می سوزونمش!
در ان لحظه فقط من بودم و قلم موی نازکم و بوم ،که ضربات پی در پی مرا تحمل میکرد و دم نمیزد … یک تصویر ذهنی که شبانه روز در در من جولان میداد و مرا کنترل میکرد … گاه در قلبم بود و ضربانم را به بازی میگرفت … گاه در چشمانم بود و دیدم را تار میکرد و پشت دستم را مهمان اشک هایم ؛گاه خنجر زهرآگین خاطرات را در قلبم فرو میکرد و گاهی هم مثل حالا که دستانم را وادار میکند نقشش بزنم بر سفیدی بی انتهای بوم.
هزاران بار کشیده بودمش ،میلیارد ها بار مرورش کرده بودم، سال ها ان تصویر را زندگی کرده بودم اما نبود … تصویر ذهنی من منظره نبود ، چهره نبود ،پرتره نبود ،تصویرم فقط کمی رنگ قرمز میخواست ،کمی زرد ،اندکی مشکی ،و گاها سبز،همین ! او معصوم بود ، بکر بود! اصلا یک طیف رنگی جدید بود … ریز به ریزش را از بر و این را مدیون ضمیر ناخودآگاهم بودم.
گاهی به شکل دایره می کشیدمش گاهی نیم دایره گاهی مربع ،گاها انقدر بزرگ که از نزدیک قابل تشخیص نباشد. روزها که نفسم تنگ میشد و به شماره می افتاد ،چشمایم دو دو میزد و اشکهایم دانه دانه روان میشد به این اتاق پناه می اوردم…اتاقی که پر بود از او ..