رمان سرا
دانلود رمان جدید رمان عاشقانه
رمان سرا
پست های ویژه
مطالب محبوب
دانلود pdf رمان از بام تا آسمان مریم موسیوند

دانلود رمان از بام تا آسمان pdf از مریم موسیوند برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی

داستان دختری به نام لیلی، که پدرش فوت کرده و به همراه مادرش در حال سپران زندگیست، یک روز متوجه قرار ازدواج مادرش با شخصی به نام بابی می شود، که دو فرزند به نام های الهه و امیریل دارد و در ادامه، روزی امیریل از لیلی میخواهد در شرکت به عنوان سوپروایزر مشغول به کار شود، اما در راه برگشت از خانه با وقوع تصادف، به بیمارستان منتقل می شود و آنجا متوجه می شود که سرطان پانکراس دارد و …

خلاصه رمان از بام تا آسمان

باد پیراھن سپید و گشادم را به بازی گرفته. پروانه با بال ھای سفید جلوتر از من، سرخوش، دارد پرواز می کند. دستم را به طرفش دراز می کنم. نمی شود. دستم بھش نمی رسد. باد می وزد و موھای پریشانم می رقصند. پروانه بال می زند و بالاتر می رود. بالا و بالاتر. نفسم به شماره افتاده. تپه شیب تندی دارد و من خیلی جان ندارم. نگاھم به طرف آسمان آبی کشیده می شود. آسمان می درخشد و ھیچ لکی ندارد با خورشیدی تابان در وسطش. پایین پیراھنم بال بال می زند. با ھر جان کندنی است خودم را به بالای تپه می رسانم. به ھن و ھن می افتم. به دور و برم نگاه می کنم. دشتی پر از گل ھای سرخ و سفید.

نفس عمیقی می کشم. بوی گل حالم را کمی جا می آورد. تا چشم کار می کند گل است که باد میانشان موج انداخته. به موج بازی باد و گل لبخند می زنم. کسی نیست. تنھایم. گرمم شده و دانه ھای عرق روی پیشانی و تیره کمرم نشسته. دست جلوی چشمانم می گذارم و به آسمان چشم می دوزم. چھره ای از بابا می بینم که دارد به من لبخند می زند و در یک آن محو می شود. دست ھایم را کنار دھانم می گذارم و رو به آسمان فریاد می زنم.
-بابا!. بابا!.
صدایم در دشت می پیچد و انگار صدھا دختر دارند بابایشان را، ھمزمان، صدا می زنند.
-بابا!. بابا!.
-من اینجام.

برمی گردم. درست کنارم ایستاده. با ھمان لبخند ملایم روی لب ھایش. با ھمان چشم ھای مھربان. شکمش ھمچنان بزرگ است. صورتش را مثل ھمیشه اصلاح کرده و موھای جوگندمی اش را به طرف بالا شانه زده. نجواگونه می گویم: بابا. دستم را میان دستان پرمو و تپلش می گیرد. لبخندش پاک نمی شود نگاھش پر از حرف است. فشاری به دست ھایم می آورد و می گوید:
– بریم؟!.
دستم را به سرعت از میان دست ھایش بیرون می کشم. می ترسم و عقب می روم. مردھای زندگی ام را می بینم که دو طرف بابا ایستاده اند. بابی و مامان را ھم ھستند. دلم می گیرد. بغض می کنم. لب ھایم را روی ھم می فشارم. قلبم مچاله می شود. سرم را به طرفین تکان می دھم.
-نه حالا. حالا نه.

  • اشتراک گذاری
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    از بام تا آسمان
  • ژانر
    عاشقانه
  • نویسنده
    مریم موسیوند
  • ملیت
    ایرانی
  • ویراستار
    سایت رمانسرا
  • صفحات
    566
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 1,101 بازدید
  • برچسب ها:
مطالب مرتبط
موضوعات
ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان سرا " میباشد.