دانلود رمان قلب آهنی pdf از زینب رحیمی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
داستان در مورد بخت و طالع سه دختر جوان می باشد که با ورود به دانشگاه و اجتماع زندگی آنها تغییر می کند ، دخترانی از جنس آرامش و شیطنت های کودکانه دخترانی که با تغییراتی در زندگیشان به زیبایی های زندگی پی می ببرند ، هر کدام در پی جستجو کردن و یافتن راهی برای خارج کردن زندگی خود از یکنواختی های تلخ و خسته کننده اند ، پس با هم ببینیم که عشق ، تنفر ، بی اعتمادی ، با شخصیت های رمان ما چه کار خواهد کرد …
اومرم بیرون دیدم زینب مثل میرغضب داره نگام می کنه. توجه نکردم و رفتم تو اتاق سمت کمد لباس هام یه مانتو لی با شلوار لی آبی پوشیدم و یه شال آبی روشنم انداختم روی سرم و یکم آرایش هم کردم و از اتاق زدم بیرون. وارد آشپزخونه شدم و یه لیوان شیر ریختم و با یه کیک برداشتم و رفتم نشستم روی میز و شروع کردم به خوردن که یهو سنگینی نگاه زینب رو حس کردم. با اخم بهش نگاه کردم و نگاهم رو ازش گرفتم که یهو با دا زینب خانم شکست گلوم.
زینب: هووی پاشو بینم، دو ساعته علاف خانوم شدیم حالا نشسته در کمال آرامش صبحونه می خوره و اخمم می کنه واسمون. انگار یه چیزم بدهکار شدیم.
– لیوان شیر رو تا ته سر کشیدم که سرفه کردنم بهتر ثشه. لامصب داد که نمی زنه…داااد میزنه. یه نگاه به تیپ زینب و زهرا انداختم. زینب خب طبق معمول چادری بود.
– بدون یه قلم آرایش با مقنعه سبز که جذابیت چشماش رو دو چندان می کرد. اخه زینب چشم رنگی هستش ولی من وجدانا بعد این همه سال نفهمیدم چشماش چه رنگیه. اخه بچم مثل آفتاب پرسته چشماش. تو فضاهای مختلف، تغییر رنگ میده ولی خب بیشتر به خاکستری میخوره. زهرا هم یه شلوار کرم و مانتو قهوه ای پوشیده بود. در کل بد نبود، ترشی نخوره یه چیز میشه….