دانلود رمان نمک گیر pdf از معصومه بهارلویی
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه، طنز
پرستو بیباک، دختری از دیار کاشان، جسور و بیپروا. نه فقط اسمش بیباکه، خودش هم دقیقاً همینه. با یه کلهخری جذاب که همیشه کارای بزرگ رو بدون ترس شروع میکنه. با اینکه فوقلیسانس اقتصاد و مدیریت داره و از نخبگان کنکور بوده، راهی متفاوت رو انتخاب کرده: ادارهی کارگاه قالیبافی خانوادگی. اما پرستو دنبال عدالت و انصافه؛ واسطهها رو برنمیتابه. برای همین، قالیهای نفیس کارگاهش رو خودش مستقیماً میفروشه. یکی از خریدارهاش عزتالله خان جهانگیریه، تاجر معروف تهرانی. اما درست سه ماه بعد از آخرین معاملهشون، عزتالله خان میمیره. سه ماه بعد، پسرش روزبه جهانگیری میاد حجره. پرستو دنبال پول باقیموندهی قالیهاست، ولی نه رسیدی داره، نه مدرکی، فقط قول شفاهی عزتالله خان. روزبه هم منکر میشه. این میشه آغاز یک جدال پرهیجان بین پرستو و خانوادهی جهانگیری. پرستو با تمام وجود میجنگه تا حقیقت رو ثابت کنه، درگیر ماجراهایی نفسگیر و پیچیده، که فقط یه دختر بیباک میتونه ازشون سربلند بیرون بیاد…
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان زیتون
دانلود رمان ریسمان
قسمتی از رمان
جانم آقاجون؟!.. باشه دیگه، یه بار گفتی!… باشه، حواسم هست! باشه، سفارش تاج گل هم دادم برای مادر هادی و حامد و بعدازظهر در مسجد تحویل می دن… باشه آقاجون… باشه… باشه… معلوم بود خود عزت اله خان هم کلافه شده بود از دست سفارش هایی که میشنید. لابه لای دستوراتی که از آن سمت خط می شنید نگاهی به دوستش انداخت و با دست، دنده ی چپ خود را نشان داد و دوستش هم سرش را به معنای تصدیق بالا پایین کرد. دختر جوان که متوجه ایما و اشاره ی آنها بود، کمی بر و بر هر دو را نگاه کرد و چون به جوابی نرسید، بی تفاوت ابروها را بالا انداخت و منتظر تمام شدن صحبت تلفنی او ماند؛ اما وقتی عزت اله خان ارتباط را قطع کرد، جای ادامه دادن صحبتش با دختر جوان، رو کرد به مرد همسن و سال خود
و گفت: – بدترین موقع مادر این دوتا برادر مرد! خود روزبه اون سر دنیا، این دوتام درگیر مادرشونن و دستمو حسابی گذاشتن توی پوست گردو! آدم باید قبل مردن به دو دوتا چارتایی بکنه ببینه وقتش هست یا نه… دختر که بیشتر از این تحمل نداشت، پرید میان حرفش و گفت: ۔ حاجی، بیخیال مادر هادی و هدی! دور از جون شما، هر وقت شما خواستید به ملکوتیان بپیوندید، قبلش دو دوتا چارتا کنید، اما قبلش یه نگاهی به فرش من بندازید، شاید بیشتر از دوتا و چارتا ارزید! نگاهی بین دو مرد حاضر در فروشگاه رد و بدل شد و بعد نگاه عزت اله خان با چشم غره روی دختر جوان نشست و مرد دیگر سعی کرد تعجبش را پنهان کند. عزت اله خان با همان ابروهای ترش کرده گفت: دخترجون، چند بار بگم، کار و کاسبی این فروشگاه جوری نیست که
هر کی یه فرش بذاره زیر بغلشو و بیاد این جا و ما ازش بخریم! خرید و فروش فرش دستباف سبک و سی اق خودشو داره. این جوری اگه باشه، کارگاه های فرش بافی که باهاشون کار می کنیم، سر سال ورشکست میشن! دختر ذوق زده، فرش شش متری را ول کرد همان جا وسط گالری بزرگ و به مرد همراهش اشاره کرد تا او هم دست از زیر فرش بردارد و با چند گام بلند خود را رساند به میز. موهای باغی اش را که از زیر شال، سرش را پف کرده نشان می داد، هل داد زیر شال و گفت: حاجی… ببخشید، حاجی نه! عزت اله خان، خب منم یه کارگاه دارم، با چندتا از بهترین قالیبافای کاشون! با مام کار کنید ضرر نمی کنید؟ عزت اله خان خیلی جدی او را برانداز کرد و آقای ناه به زور خنده اش را پشت لب ها پنهان کرد: لعنت بر شیطون!
دختر جون، من میگم نره، تو میگی بدوش! من فرش نمی خوام! اصلا کار ما فرش دستی نی ست؟ دختر جوان، لبخندی به پهنای صورتش زد و با ابرو به قالی های آویزان اشاره کرد و گفت: درسته ماجون و عموم میگن هیچی از قالی نمیدونم، اما اون قدر می دونم که این قالی ها دستیه، نه ماشینی… ح الا به نیگاه… صدای زنگ موبایل عزت اله خان برای بار چندم در عرض همین نیم ساعت پرید توی حرفش. کلافه از زنگ خوردن های پی در پی، به گوشی اشاره کرد و گفت: – جواب بدید، حتما بازم آقازاده تونه! و پوفی پر حرص ب یرون داد و زیر لبی گفت “شیر می خواد ول نمیکنه!” توی نیم ساعت اخیر تا حرفش گل می کرد، زنگ موبایل عزت اله خان می پرید وسط! همزمان که گوشش به صحبت های عزت اله خان و آقازاده اش بود.