دانلود رمان نه سیاه بود نه سفید pdf از ریحانه رسولی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
دختری از جنس حریر… نرم و نازک… دختری حساس و لطیف… دختری ساده و مهربان… عاشق نمی شود اما وقتی که می شود زندگی اش در عرض ثانیه ای کن فیکون میشود به وسیله دستان مردی که به بهانهی عاشقی جانش را میستاند… تاوان می دهد… تاوان خـ ـیانت مادر… دردها و غصه ها رو تنها برای خود میخرد تا خانواده اش ازهم نپاشد… انگ بد کاره بودن را به جان میخرد تنها برای خراب نشدن آیندهی برادر… دخترک نرم و نازک به فکر همه است الا خودش… خودش را قربانی خانواده ای میکند که بابی رحمی او را زیر پاهایشان لگدمال میکنند و صفت هرجایی را به او نسبت می دهند…
بازم بوی ماه مهر…بوی کتاب و دفتر…بوی درس و امتحان…بوی مدرسه و جمع دوستانه و صمیمی و شیطنت های جوونی. به برادرم نگاه کردم که چشماش برق می زد و لباش می خندید…از لبخندش لبخندی روی لبام نقش بست. بی طاقت از آقا حشمت پرسید:
-عمو پس کی می رسیم؟
– آقا حشمت به ذوق کودکانه اش لبخند زد و گفت:
– می رسیم پسرم عجله نکن.
بعد از دقایقی ماشین جلوی دبستان پسرنه متوقف شد.
آقا حسمت: امیر علی خان رسیدیم.
امیر علی با شتاب پیاده شد.
صدا زدم: صبر کن علی.
از ماشین پیاده شدم و جلوش زانو زدم تا هم قدش بشم…دستی به موهاش کشیدم و گفتم:
– از اینکه داری بزرگ میشی و میری مدرسه خیلی خوشحالم…تو دیگه الان برای خودت مردی شدی…دیگه نباید شیطونی کنی…باید درس بخونی و شیطنت و کنار بذاری…به حرف معلمت گوش کن و بهش احترام بذار…برای خودت دوست پیدا کن و با همکلاسی هات محترمانه رفتار کن…مدرسه یعنی تعلیم و تربیت…یعنی اولویت اول یاد گرفتن و با ادب بودنه…پس پسره خوبی باش و آبجی تو سربلند کن.