دانلود رمان هزارچم (جلد اول) pdf از زینب ایلخانی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
ریحانه از یک خانواده سنتى و با عقاید محدود، دل در گرو قهرمان داستان حاج امیر جبارزاده دارد، جوانمردى پهلوان مسلک که خصوصیات ویژه خاصى دارد، اما دست تقدیر و اشتباهات مختص سن کم ریحانه باعث ازدواج اشتباه او با شهاب جبارزاده پسر عموى حاج امیر میشود، ازدواجی که تنها از سر انتقام بچگانه شهاب میباشد حاج امیر که پسر عموی بزرگتر شهاب است و همیشه حکم پدر او را داشته است از عشق و احساس خویش نسبت به ریحانه چشم پوشى میکند و این شروع اولین چم از هزارچم روایت است …
من هیچ وقت باور نکرده ام که تو رفتی مگر میشود کسی قصد رفتن کند و اینقدر رد و نشان از خودش به یادگار بگذارد؟ مگر میشود رفته باشی و تسبیح و انگشتر فیروزه ات را روی سجادهات جا گذاشته باشی؟ حوله صورتت را بر میدارم و دقایق طولانی روی چشم هایم نگهش میدارم. اشک هایم را به عطر جا مانده روی حوله ات میسپارم و دوباره دیوانه وار به شیشه عطرت پناه میبرم عطر را که در هوا میافشانم؛ خودم را زیر باران قطراتش رها میکنم… بعد روی تختمان در
خودم مچاله میشوم چشمهایم را که میبندم سنگینی پلکهایم اعجاز میکند. هوا گرگ و میش است. همان طور که در تخت، پنجره را نگاه میکنم میبینم که چراغ همه ساختمان ها خاموش است… همین جایی! مقابل آینه! در حال خشک کردن دست و صورتت هستی انگار فراموش کرده ام چند وقت نداشتمت. بودنت این قدر شکوه دارد؛ که نبودنت از یادم میرود. میپرسم: امیر رضا؟ وضو گرفتی مگه اذان دادن؟ بر میگردی و نمیدانی وقتی موهای خیست را بالا میزنی من چقدر
دیوانه صورتت میشوم. -داره سپیده میزنه. دوباره پنجره را نگاه میکنم اما هنوز همه جا تاریکه کنارم لبه تخت مینشینی. دست میکشی روی صورتم و کف دستت را با مهر همانجا نگاه میداری. -همیشه تاریک نمیمونه ریحان جان. با همه وجودم عطرت را در مشامم زندانی میکنم. -خسته ام حاجی! نمیتونم بلند شم. سرت را پایین میآوری ریش های نرمت، گونه هایم را نوازش میکند. -خستگیات مال خودم خانمم پاشو پاشو قوی باش. باید به خاطرش قوی باشی …