دانلود رمان پرنده در قفس خواهد مرد pdf برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
دلوان دختری با اصالت که بر خلاف جریان زندگیش و خانواده ی اشرافیش، با دلبستن به پسری از طبقه پایین جامعه، تابو شکنی می کند، اما به طور ناگهانی همان پسر دلوان را ترک می کند و ناپدید می شود و دختر قصه که خانواده را مقصر می داند آنها را طرد می کند و به تنهایی زندگی می کند. تا اینکه پس از سالها وارد یه شرکت بزرگ تبلیغاتی میشود و چند ماه بعد متوجه میشود رئیس شرکت پسری تلخ و سر سخت و جدیست ….
حوالی ظهر بود که بارو بندلیم رو جمع کردم و با یار همیشگی بر دوشم راهی خیابانهای بی در و پیکر شدم. از لابلای آدمهای نا آشنا ، سر و صداهای گوش کر کن ، مغازه های پر زرق و برق بی جذبه ، عرق تند تهوع آور آدمهای رنگارنگ به سوی مقصدی نا مشخص با توهمات درون مغزم قدم که نه، نعش کشی میکردم . کودکی کنار گوشم با بلندین صدای ممکن فریاد میزد :
-»خانم میشه فال بخرید ؟ «
از تیزی صدایش لحظه ای کوتاه چشمانم را بستم و بعد به راه خودم ادامه دادم ،سمج تر از این حرفا بود که بخواهد با پس
محلی های من پا پس بکشد ، خودش را با قدم هایم همگام کرد و مدام تکرار میکرد:
-»خانم فال نمیخرید ؟ خانم تو رو خدا میشه یه فال بخرید؟ خانم لطفا یه فال بخرید ؟ خانم فال من گرون نیست میشه یه دونه بخرید؟؟؟؟«
کلافه از این تکرار بی معنی ایستادم ، طفل بینوا نمی دانست کار من از فال گذشته است. نمی دانست اگر دیوان حافظ را هم بیاورند دیگر حال خوش نمی خواهد حوالی روزگار من قدم بزند ، دیگر کلبه احزان من گلستان نمی شود ، تمامی واقعیت های تلخ زندگی ام همانند بوته خاری در قلبم فرو می رفت . از فرط درد ، دستانم مشت شده بودند با خشمی غیر ارادی زیپ کوچک بغل کوله را باز کردم و دو اسکناسی ده هزاری دراوردم و در آن دست خالی از پاکت های فالش گذاشتم و قدمی دیگر بر داشتم و خودم را به سمت نیمکت کنار خیابان کشاندم .