پست های ویژه
دانلود رمان قلاده تباهی pdf از آوا برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
آه و نالم کل اتاق رو گرفته بود. کاش زودتر به اوج میرسید تا ولم کنه. کل بدنم می سوخت و شک نداشتم کبود میشه. درد طاقت فرسای زیردلمم مزید برعلت شده بود. با ضربه ی اخرش بالاخره آروم گرفت و روم دراز کشید. ناله ی خفیفی کردم و خودم رو به زور از زیر تنش بیرون کشیدم. بغض گلوم رو گرفته بود. تکه های لباسم رو پوشیدم و پول روی میز رو برداشتم. نگاه آخر رو بهش انداختم که از لذت چشم هاش رو بسته بود. پوزخندی زدم و از خونش بیرون زدم…
مرفه های بی درد و غم! یکی مثل اینا باید این دم و دستگاه رو داشته باشه و یکی مثل من باید تن فروشی میکردم تا خرج این زندگی کوفتی رو درمی آوردم.
با بوق ماشین کنارم به خودم اومدم
_درخدمت باشیم خانم خوشگله؟
بدنم کشش نداشت. پس بی اهمیت به راهم ادامه دادم. سوار مترو شدم و مقصد بعدیم خونه ی درب و داغونم توی بدترین محله ی شهرمون بود! کلید توی در انداختم و وارد شدم.
سر و صدای زهرا اومد و بعد از چند لحظه خودشو توی بغلم انداخت
_کجا بودی زیبا؟ رعد و برق زد
موهای بورشو ناز کردم و گفتم
_آی آی دروغ نداشتیما! نزدیک خونه بودم هیچ رعد و برقی نبود
زهرا با قیافه مظلومی گفت
_خوب من میترسم. نمیشه شبا زودتر بیای؟
دستای کوچیکشو گرفتم و توی خونه بردم
_البته که میشه.دوستت چی شد؟ رفت؟
زهرا با بغض گفت
_مامانش اومد دم خونه کلیم دعوام کرد
پوفی کشیدم. باز عقده هاشونو سر خواهر بیچاره ی من خالی کرده بودن. کنار خودم نشوندمش و گفتم
– خوب بیخیال اونا. بیا ببین چی برات آوردم
زهرا با ذوق سرشو توی پلاستیکی که همراهم بود کرد و لواشک ها رو بیرون کشید
_وای خیلی دوست داشتم. مرسییی
لبخندی زدم و از گوشه ی اتاق ماهیتابه ی کج و کوله مون رو برداشتم و روی اجاق گاز مشغول پختن دوتا تخم مرغ شدم. حداقل امشب شکممون رو سیر میکرد. همزمان با هم زدن تخم مرغا توی ذهنم پولی که گرفته بودمو تقسیم بندی میکردم. ۱6تومنش که بابت خریدای امشبم رفت. میموند 60 تومن که نصفش برای جمع کردم اجاره ی عقب مونده و نصفشم برای طلبکارای بابا کنار میذاشتم…
