پست های ویژه
دانلود رمان آبی به رنگ چشم هایش pdf از دنیا برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
رسیدم خونه ماشین رو بردم داخل حیاط. از ماشین پیاده شدم و یه نگاه به حیاط انداختم. مثل همیشه تمیز و چمنای مرتب حیاطمون از در تا ساختمون سنگ فرش سمت راست و چپ درخت و چمن و گل هایی که من عاشقشونم. از حیاط بگذریم یه بابا حیدر گل داریم که به حیاط صفا میده. جونم به مهربونیش که خیلی گله. رفتم تو خونه…کفشام رو درنیاورده یه بویی به مشامم خورددد…
اووففف قورمه سبزی…عشق من قورمه سبزی درست کرده واسه نهار…از همون جا داد زدم اییی سمیی جووون قربون هیکل تپلت…قرمه رو بکش که مردم من از بووش..رفتم بالا تو اتاقم و لباس هامو با لباس های توی خونه عوض کردم..بدو بدو رفتم سمت آشپزخونه…از پله ها که میای پایین، ده قدم جلوتر سمت چپ آشپز خونه است و سمت راست یه پذیرایی نسبتا بزرگ جلو روته که با وسایل مدرن و کلاسیک تزئین شده.
– دستت درد نکنه تپلی من…خیلی هوس کرده بودمممم.
+ سلامت کو دختر جوون؟
– وااا یادم رفته لابد…ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازست…سلاممم
+ این زبون تو نبود که شیرین نبودی…علیک سلام مادر…خوبی؟ خسته نباشی….
– فدات فدات با فرقون شیرین کجاست؟
+ باشگاه مادر
– طبق معمول
+ هیییی بخور مادر غذاتو…
– ممنون. شما خودتون چی؟؟
+ من خوردم مادر. بخور نوش جوونت.
به سمیه خانم که نگاه می کنم، اولین چیزی که به چشمم میخوره سفیدی موهاشه و چین صورتش..شوهر و بچه هاش که دوقلو بودن تو یه تصادف می میرن…از سن 19 سالگی پدرم و پدر جونم (بابابزرگم) می شناستش و پیش خودشون سمیه خانم رو نگه داشتن. یه جورایی حاتمی یه زن تقربا 45الی 50 ساله که روزگار از سنش زودتر پیرش کرده…
