دانلود رمان شیرینی شیدایی pdf از بهارک مقدم برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
دختر داستان ما یه دختر مجرده منتظر شاهزاده سوار بر اسب سفید نیست، یه مادر آبستنه، یه مادری که ازدواج اول ناکام داشته، یه مادری که برای فرزندش هر کاری میکنه، مغرور می ایسته و می جنگه، توی داستان ما پر از شخصیت های رنگارنگ، دکترسعادتی که می شه پشت و پناه، روشنایی که میشه خواهر، تبسمی که میشه یه همدم، آرینی که می شه یه تکیه گاه …
آخ خدایا سرم. از صبح این سرما خوردگی دست از دست سرم برنداشته. آخه نمی دونم اول تابستونی سرما خوردن من چیه؟ فکر کنم از ستایش دختر بچه ی کوچولویی که تو بخش بستریه گرفته باشم. طفلکی خیلی بد سرما خورده بود. سرم رو گذاشتم روی میز. حسابی تب داشتم.ساعت 1شب بود و تا ساعت 6صبح شیفتم ادامه داشت. خدایا کی می خواد تا صبح بیدار بمونه.
-دکتر توسلی به بخش اورژانس….دکتر توسلی به اورژانس…
وای خدایا همین رو کم داشتم. چقدرم که صدا می کنه. خیلی خب بابا فهمیدم نکش خودت رو. بی حال تن کرختم رو از روی صندلی بلند کردم. دستم رو به لبه ی میز گرفته بودم. ته گلوم بد جور می سوخت.
روشنا: وا؟ ساورینا دو ساعته دارن صدات می کنن. کجایی تو دختر؟
با صدای گرفته گفتم: باشه…باشه دارم میرم.
روشنا: حالت خوب نیست؟
– نه! بدجوری سرما خوردم مثل این که…
روشنا: خیلی خب تو برو مرخصی بگیر برو خونه. من می رم اورژانس
-: خودم می رم
روشنا نگاه چپ چپی بهم کرد و گفت: لازم نکرده اون بنده خدا که جونش رو از سر راه نیاورده تو با این حالت بدترش کنی. تو خودت اورژانس لازمی. بمون بیام معاینه ات کنم. دوباره خودم رو پرت کردم رو صندلی و سرم رو بین دستام گرفتم و گفتم: نمی خواد. می دونم چمه. از داروخونه دارو می گیرم می رم. برو اورژانس…