پست های ویژه
دانلود رمان آشوبگر (من و بارون) pdf از آیناز و بارون برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
بــانو…!؟! برای چه گریه میکنی؟!؟ برای کسی که حتی ارزش گریستن نداشت؟ یا برای کسی که حتی لحظه ای نایستاد درددلت را بشنود؟ و یا نه برای کسی که تو راه مفت به دیگری فروخت؟!؟ بانو…!؟! تو در دنیایی هستی که باید یاد بگیری روی پای خودت بایستی… خودت مرحم زخم هایت باشی… خودت درمان دل زخم خورده ات باشی… خودت مرد زندگی خودت باشی…! کسی چه میداند…؟ شاید تو مرد تر از هر مرد دیگری باشی!…
در و باز کرد و منتظر ایستاد تا برم داخل، قدم اول روبرداشتم خواستم قدم بعدی رو بردارم که محکم هولم داد و گفت: دِ یالا دیگه!!!چقدر لفتش میدی!!!
بغضی که تو گلوم بود امونم و بریده بود. اصلا دلم نمیخواست جلوی این آدم گریه کنم؛ نباید از خودم ضعف نشون بدم من. فقط برای یکسال تواین خونه هستم. آروم زمزمه کردم: فقط یکسال!
سرمو بالا گرفتم و قدم جلو گذاشتم اونم پشت سرم اومد. سرم رو که بلند کردم با چندتا دختر که لباس خدمتکاری تنشون بود روبه رو شدم. به سمت مون اومدن و خیلی رسمی پای چپشون رو کمی به عقب بردن و تعظیم کردن. یکشون که از بقیه ی خدمتکارا سنش زیادتر بود جلو اومد و گفت: سلام آقا خوش اومدین! سورن سری به نشونه سلام تکون داد. به من اشاره ای کرد و رو به همه ی خدمتکارا گفت:
این قراره واسه مدتی اینجا مهمون ما باشه اتاقی که قراره توش ساکن بشه رو نشونش بده…
نگاه زنه به سمتم چرخید و چشم تو چشم شدیم؛ انگار این زن هم می دونست قراره من چه خفتی رو تحمل کنم که اینطور با ترحم داره بهم نگاه میکنه! با صدای قدم های سورن به خودم اومدم، نگاهم به سمتش کشیده شد که داشت به سمت پله میرفت. رفتنش رو از پشت سر تا زمانی که از دیدم گم بشه دنبال کردم.
_با من بیاین!از این سمت!
نگاهم و از جای خالی سورن گرفتم و به زنه دوختم که به سمت دیگه ای از سالن داشت اشاره میکرد جلو تر از من حرکت کرد. سرمو پایین انداختم و دنبالش راه افتادم.
