دانلود رمان میراث من عذاب pdf از سحر منصور
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه، ازدواج اجباری
خلاصه رمان میراث من عذاب
ماهرخ بعد از فوت همسرش مجبور میشود با امیرحسام، برادرشوهرش، ازدواج کند. اما هیچکدام علاقهای به این ازدواج ندارند، چون امیرحسام عاشق خواهر ماهرخ است.
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان سایه صبر
دانلود رمان میراث
قسمتی از رمان
مامانم و حاج خانوم که جلومون ایستادند؛ مسیر نگاهم شکسته شد و نگاهم رو از امیرحسام گرفتم و به چشم های مادرم که اشک توشون حلقه زده بود و شاید منتظر یه تلنگر کوچک بودند تا روی گونه اش سرازیر بشه، نگاه کردم … مامانم بدون مکث بغلم کرد و دست هاش رو، دور شونه ام حلقه کرد … کینه ای نبودم! اما نتونستم، مثل خودش بغلش کنم یا دست هام رو دور کمرش حلقه کنم … مگه نه این که مادر غمخوار بچه هاشه؟ پس چرا اون زمانی که بهش احتیاج داشتم، به جای این که کنارم باشه جلوم وایستاد و توی دهنم زد که لالمونی بگیرم که لام تا کام حرفی نزنم که بشم عروسک خیمه شب بازی این جماعت که مثال دارند در حقم مردونگی می کنند … مردونگی! … پوزخندی که روی لب های برجسته و ترک خورده ام ظاهر شد، دست خودم نبود … این جماعت با سوزندن روحم مردونگی کردند.
پاهام تاب وزنم رو نیاورد و روی زانوهام آوار شدم. جلوش روی زانوهام افتادم. چنگ زدم به دامنش و سرم رو به پاهاش چسبوندم و زار زدم. – ت… تو رو به روح پس… پسرتون گوش کنید من فقط بی…. بیستو سه سالمه تازه ع… عروس بودم که بی… بیوه شدم امی..رحسینم رفت بی پشت پناه شدم. بخاطر صلاحدید اطرافیان امیرحسام اوم… اومد و وارد زندگی بهم ریختم شد اگه قراره امیر حسامی هم نباشه من دیگه واقعا بی پشت پناه میشم منم م… میمیرم. پاش رو با خشونت از میان انگشت هام بیرون کشید همزمان چادرش رو که توی دستش گرفته بود ول کرد؛ از روی روسری به موهام چنگ زد حس کردم موها از ریشه کند شد. جیغ خفه ای کشیدم و دست هام رو روی دستش گذاشتم سرم رو بالا آوردم و نگاه اشک آلودم به چشم های عصبیش افتاد. صدای خشمگینش بدنم رو سر کرد.
– تو گوش کن مادر نشدی بفهمی وقتی خار به پایی بچت فرو می ره انگار که اون خار توی قلبت فرو رفته؛ شاهرخم رو اون شوهر بی صفتت فرستاد سینه ی قبرستون حالا اومدی که بگم گذشتم از خطایی شوهرت آره؟ سرش رو با تاسف تکون داد و محکم دستش رو عقب کشید کنارش روی زمین افتادم. با غیض دستش رو روی سینه اش کوبید. – چطور اون شوهر از خدا بی خبرت پسرم رو فرستاد زیر خروارها خاک همون روز قلبم رو باهاش خاک کردم اگر هنوز زنده ام فقط برای این که مجازات اون نامرد رو با چشم هام ببینم. زار زدم و با التماس نگاهش کردم. روم خم شد بازوم رو محکم توی دستش گرفت هم زمان صدای جیغ خفه ای کشید.- م… مامانسرم رو به سمت صدا چرخوندم؛ دختر شالش رو روی موهای کوتاهش انداخت به سمت ما اومد. رباب خانم بی توجه به دختر بازوم رو کشید.
و همزمان به دختره گفت: – آرزو چرا از جات بلند شدی توی خونه برگرد. آرزو با چشم های گرد شده نگاهش بین من و مادرش چرخید. رباب خانم با صدای گرفته ی ادامه داد.- پسرم رو کشتن حالا اومدن توی خونه زندگیم تا بگذرم با صدای باز شدن در نگاهم رو از چشم های قهوه ای آرزو که حالا هاله ی از غم پوشنده بود گرفتم.رباب خانم در حیاط رو که کامل باز کرد. بازوم رو محکم توی دستش فشار داد و به شدت به کوچه هولم داد تلوتلو خوران چند قدم عقب رفتم و نتونستم خودم رو نگه دارم و از پشت روی زمین افتادم. خم شد و کیفم رو از روی کاشی حیاط برداشت و به سمتم پرت کرد.- گورت رو گم کن به تمام کس و کارت هم بگو دیگه اینورها نبینمتون.در رو محکم به هم کوبید. سرم ذوق ذوق می کرد. روسریم رو که عقب رفته بود و موهام پریشون روی پیشونیم ریخته بود رو سرم کردم.
ماهرخ بعد از فوت همسرش مجبور میشود با امیرحسام، برادرشوهرش، ازدواج کند. اما هیچکدام علاقهای به این ازدواج ندارند، چون امیرحسام عاشق خواهر ماهرخ است.