دانلود رمان دونه الماس pdf از زیبا سلیمانی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
امیرعلی پسر غیرتی که سر ناموسش اصلاً شوخی نداره و پیچکش می افته دست سروش پسره مذهبی که خیال رها کردن نامزدش رو نداره و این وسط یاسمن پیچکی که دلش رفته واسه …
دستی به سر و رویم کشیدم و پله ها را آرام بالا رفتم. بی توجه به غر و لند های مامان که مدام به من گوشزد می کرد که کلفت خانه ی عمو نشوم به سمت خانه اشان حرکت کردم و دم آخر فقط به هشدارم مامان که گفت :
– نری کف دست امیرعلی بنویسی که چی شده ها … این سری دمش رو قیچی می کنم.
چشمی گفتم و در را بستم و راهی شدم. خانه ی ما و خانه ی عمو یک آپارتمان 5 واحدی بود که بابا و عمو شراکتی ساخته بودند و هر کدام در یک طبقه ساکن بودیم. ما طبقه چهارم بودیم و عمو طبقه5. الباقی طبقات را اجاره داده بودیم تا به وقتش که احسان و امیر آستین بالا زدند و هر کدامشان در یکی از آنها مستقر شوند و عرشیا هم که هنوز الفبا را یاد می گرفت.
من هم که گوشت سر طاقچه بودم و باید همسرم برایم خانه انتخاب می کرد و بالاخره دیر یا زود بار و بندیلم را جمع می کردم و مثل همه ی دختران دم بخت به خانه شوهر می رفتم. هر چند که هر بار صحبت از رفتن من می شد احسان یک (خدا کنه )نصیبم می کرد و اما امیر … پشت در واحدشان ایستادم و زنگ در را زدم. زن عمو در را برایم باز کرد و مثل همیشه گل لبخند روی لبش شکوفا شد و گفت:
– چطوری عروس خانووم؟
شرمگین لبخند زدم و گفتم:
– تو رو خدا زن عمو، جلوی امیر اینو نگی که مامانم هزار تا خط و نشون کشیده واسم.