دانلود رمان به چشمانت مومن شدم pdf از فاطمه سالاری برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو در حال فعالیت است. او به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده ترد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی متفاوت که …
بعد از صحبت با مامان و حاج بابا تلفن رو روی میز گذاشتم و به طرف آشپز خونه رفتم تا شام بخورم ولی تنها غذا خوردن اصلا مزه نمیداد … کاش الان شیراز خونه خودمون بودم! بغضی که خواست توی گلوم لونه کنه رو پس زدم … چند تا نفس عمیق کشیدم، آروم باش ترنج، تو باید تحمل کنی برای رسیدن به آرزوهات باید تحمل کنی یادت رفته چقدر سختی کشیدی؟ چقدر نذر و نیاز کردی تا حاج بابا اجازه بده، تنها بیایی شهر غریب درس بخونی؟ پس این لوس بازیا رو بذار کنار و محکم باش.
در بالکن رو باز کردم، هوای آزاد حالم رو بهتر کرد … دستی به گل های شمعدونی عزیزم کشیدم … فکرم پرواز کرد به روزی که جواب کنکور اومده بود من از اینکه دانشگاه تهران قبول شده بودم؛ از خوشحالی سر از پا نمیشناختم … ولی اخمهای حاج بابا میگفت زیاد خوشحال نباش. انگار یکی با سوزن کل بادم رو خالی کرد … نگران به مامان نگاه کردم مثل همیشه با باز و بسته کردن چشمهاش بهم آرامش داد … بعد با حرکت سر بهم اشاره کرد به اتاقم برم تا تنها با حاج بابا صحبت کنه.
بدون چون و چرا قبول کردم، به در اتاقم رسیدم … قبل از اینکه پا به داخل اتاق بذارم از گوشه چشم دیدم، مامان با شربت بهار نارنج معروفش به طرف حاج بابا رفت … به اتاق رفتم و در رو بستم با دلهره و استرس روی تختم نشستم … به عادت همیشگی مواقعی که استرس دارم با پام روی زمین ضربه میزدم …