دانلود رمان دام عاشقی pdf از الی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
هوای اتاق بزرگ گرفته بود. با وجود این که دستگاه تهویه روشن بود؛ اما کف دستان کایلا عرق کرده بود. او دستانش را محکم در هم گره کرده و زانوهایش را محکم به هم می فشرد تا لرزش آنها را در زیر دامن ابریشمی شیکی که پوشیده بود پنهان کند. پیراهن سبز روشنش همرنگ چشمانش بود و در آن لباس خیلی جذاب و آرام و برازنده به نظر میرسید. موهای بلند قهوهای تیره اش به طور مرتبی از اطراف چهره متناسبش به عقب کشیده شده بود و او را سرد و کناره گیر نشان میداد. این حالت باعث میشد که نگرانیش به چشم نیاید و او میدانست که باید اضطرابش را پنهان کند…
چشمانش از روی مردی که پشت میز بزرگی به اندازه میز تنیس نشسته بود گذشت و از پنجره به بیرون نگاه کرد. آفتاب به نرمی بر پارک مقابل می تابید و کودکان با انرژی خستگی ناپذیر جوانی می دویدند و مادرانشان با خیال راحت در زیر سایه درختان بید نشسته بودند و باغبانی که تا کمر لخت بود اطراف گلهای زیبا را وجین میکرد.
– خانم ورنون
صدای مردانه و سخت مارک ناتان که به طور واضحی خشمگین بود، او را متوجه موضوع مورد بحث کرد. در حالی که چشمان سبزش را به سمت نگاه سخت و خاکستری که به او خیره شده بود چرخاند، دهان نرم زنانه اش به طور غریزی جمع شد. مارک به آرامی با تمسخری که کاملا در صدایش مشخص بود گفت:
– این آخرین پیشنهاد منه.
کایلا گفت:
– من دفعه اول شنیدم، آقای ناتان.
– و؟….
سوال آمرانه بود. اخمی بین ابروهای سیاه مارک قرار داشت و عضلات صورتش جمع شده بود. اراده خلل ناپذیرش نمایان بود و برای یک لحظه کایلا از درون لرزید؛ اما فورا خودش را جمع کرد. بیشتر از همیشه مصمم بود که ترسش را بروز ندهد. چشمانش با خشم مدافعه جویانه ای درخشیدند و وقتی نفس سنگینش را بیرون داد و آماده شد تا به رییس مغرور شرکت ناتان و شرکا بگوید با پیشنهاد و نقشه اش برای توسعه ی شرکتش به درک برود، نفر سومی که در اتاق بود مداخله کرد.