دانلود رمان محجور pdf از پریسا حصیری برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
باطمانینه، شمرده، شمرده پاهایم را بر روی پله ی دانشکده گذاشتم و به سمت راه خروجی قدم بر داشتم؛ قدم های پر صلابتی که از پدربزرگم به ارث برده بودم. همانند او قوی و شجاع؛ نترس و کاربلد. آنقدر ُشسته و ُرفته که مو لای درزش نمی رفت…..ببین دخترجون حواست رو جمع کن با کی طرفی، یه روز یه کاری می کنم که نفهمی از کجا خوردی….با نیشخند اَبروهایم را بالا گرفتم. چرخی به گردنم دادم و مستقیم به سمتش برگشتم. دقیقا همانند عقابی که چنگ هایش را برای گرفتن شکارش آماده کرده بود…
دوست داشتم این لحظه ها را هی کِش بدهم؛ لحظه هایی که فقط مختص خودمان بود. یک جمع دو نفره کوچک که هیچ چیز نمی توانست در آن راه یابد، حتی افکار مرموذی که همیشه در حال تلاش بودند تا ما از بودن هم لذت نبریم….با شما بودم! لب روی هم فشردم. آهسته به سمتش رفتم و سرم را روی شانه کج کردم: می شه ببوسمت؟ قبل از این که حرفی بزند خودم را روی صورتش وِل دادم و محکم گونه اش را بوسیدم.
دستانش را روی بازوهایم قرار داد و با فشاری آرامی مرا به سینه اش چسباند. نفس هایش که به جان پوست گردنم افتادند چشم بستم. ارسلان بهتر از من بلد بود کیش و ماتم کند:
-دوستت دارم عزیز دلم.
بوسه ی نرم و لطیفش تنم را لرزاند. اما عقب نشینی نکردم و اجازه دادم این عشق سیرابم کند. باید آخرین روز ماه عسلمان به شیرینی عسل تبدیل می شد، همان گونه شیرین و طلایی رنگ.