دانلود رمان بهار خزان pdf از ریحانه نیاکام برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
امیرارسلان به خاطر کینه از خانواده ای، دختر خانواده رو اسیر خودش میکنه تا انتقام بگیره. ولی متوجه میشه بهار دختر اون خانواده نیست و بهار هم قربانی اونهاست. نقشه ای میکشه . از طرفی از بهار خوشش اومده از طرفی میخاد به وسیله بهار انتقامشو بگیره…
توی چهار دیواری تاریک و نموری با بوی نایی که از هر سمت می آید در کنج دیواری فرورفته و به حال بدم خون گریه میکنم تمام بدنم درد رفته و استخوان هایم صدا میدهند و درد را فریاد میزنند، رد ضربه ها روی نم شکافی ایجاد کرده که خون ازش سرازیر شده و دستی که دردش را هم میفهمم هم نمیفهمم! یعنی آنقدر بدنم سر شده که درد هم برایم بی معنی است.
از خدا میخواهم مرگم را هرچه زودتر برساند و این خیالی بیهوده است! چرا که حتی خود خدا هم منو نمیخواهد و دست رد به سینه ام میزند … به عقب برمیگردم و زندگی سیاهم را مرور میکنم ولی چیزی که یادآور روزهای خوبم باشد را کمرنگ میبینم … قطره اشکم میچکد و این کمرنگ ها در زندگی من انگشت شمارند! دومین قطره میچکد و آیا کسی متوجه نبودم می شود؟! سومین قطره اشک! خدایا مگر من بنده ات نیستم! به خودت قسم که تنم طاقت این همه درد را ندارد
قطرات بعدی سیلاب میکنند و از سرما میلرزم ولی دستی نیست که گرمم کند، کسی را ندارم که نازم را بخرد و دلداریم بدهد … خدا حواست هست من همش “هفده سالمه” برای این همه دردو رنج زیادی کوچک نیستم؟! انقدر درد و سرما تو وجودم رخنه میکنه که سو چشمانم هم کم میشود و به خواب عمیقی میروم که امیدوارم بیداری نداشته باشد …