دانلود رمان جنایتکار pdf از محدثه.ا برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
من آرمین سلحشورم! در پیِ انتقام از جناب سرهنگیام، که پدر بی گناهم رو کُشت! و حالا دختر جناب سرهنگ، تو چنگ منه؛ و من، قراره داغشو به دل مادر و پدرش بزارم!…
صدای آژیر پلیس و شلیک گلوله میومد در تعقیب من بودن، بابا پی در پی ازم سوال می پرسید
-چی شده آرمین چرا پلیس دنبالته بابا!
ولی من فقط سکوت میکردم. از شهر خارج شدیم همچنان دنبالمون بودن. به کاظم زنگ زدم با اولین بوق جواب داد:
-بله آقا؟!
عصبی غر زدم
-کدوم گوری موندی پس هاااا؟
با ترس و نگرانی که تو صداش موج میزد گفت:
-اقا یکی از بچه ها تو اولین جاده خاکی منتظرتونه
تماس قطع کردم و پامو رو پدال گاز فشردم بالاخره از دیدشون ناپدید شدم. ماشین مشکی رنگ تو جاده خاکی رو دیدم! به سمتش روندم کنارش ترمز کردم سریع پیاده شدم. بابا هم پیاده شد. کلافه و عصبی بود اومد جلو یقمو گرفت و تکونم داد…
-چخبر شده هااا داری چه غلطی میکنی، چرا پلیس دنبالته!؟
دستم روی دستاش گذاشتم و با لحنی که سعی در آروم کردن استرسش داشتم لب زدم..
_بعدا برات توضیح میدم بابا؛ الان میرسن سوار شو با این ماشین برو خونه…
سرشو به طرفین تکون داد و نگران و عصبی پچ زد
-جایی نمیرم، تا نفهمم چیشده جایی نمیرم!
دست روی شونه اش گذاشتم و پر از التماس لب زدم
-خواهش میکنم ازت! الان میرسن!
اشاره ای به پسره کردم که با کناریش اومدن و بزور بابارو سوار ماشین کردن؛ خودمم سوار شدم و از جاده خاکی زدم بیرون. کمی جلوتر که رفتم صدای آژیر پلیس اومد.