پست های ویژه
دانلود رمان تمثال pdf از منیر قاسمی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
پشت گاز ایستاده بود. هم مواظب غذای روی گاز بود و هم با ساتوری درون دستش مشغول خورد کردن سبزیجات برای اسپاگتیَش. از گاز فاصله گرفت که روغن روی بدنش نپاشد. گرم بود. آنقدر گرم که نمیشد حتی شلوارک پوشید. عضلات کمرش خودنمایی می کردند و دوچال پایین کمرش برق میزد….
دستی به کول هایش کشید و سرش را عقب داد. کمی برگشت و به اسپاگتی که درون قابلمه می جوشید نگاهی انداخت. چیزی تا آبکش کردنش نمانده بود. باید به دستهایش برای خورد کردن سبزیجات سرعت میداد. رگهای دستی که ساتور داشت بیرون زده بود. پرتمرکز باسرعت قارچ ها را یک اندازه خورد کرد، سپس برگشت و سریع داخل وُگ بزرگ روی گاز ریخت. صدای آخش بلند شد. بلاخره شد آنچه نباید میشد! روغن شَتَک کرد روی بدنش و همان لحظه صدایی در فضا پیچید.
_الو خونه ای…نیستی…کار خاصی نداشتم…فقط…فقط میخواستم بگم امشب دیر میام غذا تو یخچال هست فقط گرمش کن…همیـــــــــن…
اخمهایش درهم رفت. اتقدر شدید و قوی که رگهای پیشانیش بیرون زد. کفگیر چوبی را درون وُگ پرت کرد و به سمت شیر آب روی جزیره ی آشپزخانه رفت.
