دانلود رمان عروسک باباش pdf از M_H برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
از بچگی بابا بالا سرم نبود. البته به گفته ی مامانم طلاق گرفتن و جدا شدن. کلاس هفتمم تا الان مامانم هم بابا بوده واسم هم مامان. دستمون به دهنمون میرسه یه دونه خونه داریم، یه دونه مغازه ک مامانم داده اجاره، البته از ارثی ک بهش رسیده. اسمم ژیناس، اسم مامانم سارا. زندگی دونفره خوبی داریم. یعنی میتونم بگم عالی…قیافه ی عادی دارم ولی چون موژه های بلندی دارم قیافم دلنشین تره…
سرماخوردگی بدجور کار دستم داده بود. حالا به اجبار مامان باید می رفتیم دکتر. نگاهی به مامانم انداختم موهای دودی، یه پالتوی جلو باز مشکی با شال مشکی قرمز. بهتره بگم ک مامانم جونه. تیپای خوبی میزنه. پاییز بود هوا رو به سردی میرفت منم ضرت ضرت سرماخورده بودم. سوالی ک همیشه ذهنمو درگیر خودش کرده بود ک چرا ازدواج نمی کنه ؟؟
با ماشینی ک تازه خریده بودیم راه افتاد به سمت بالا شهر تهران. خونه ی ما وسط شهر بودش و محله ی آرومی داشت…
_حالا چرا این همه بالا میرفتیم تو محل دکتر دیگ چه کاریه
+این همه بردمت دکتر محل بازم سرما خوردی اینو خاله سهیلا معرفی کرده. میگن دکتره از خارج برگشته بریم ببینم ایشالله دستش بهت بخوره خوب بشی.
_اوفففف من نخام بیام دکتر باید کیو ببینم
+بابای نداشتتو
– اونو ک عکسشو دیدم. یه کس دیگه رو بگو خو…
با شوخی خندید ک شوخی های خنده دار مامان خنده های زورکی من چون واقعا حال حوصله نداشتم.. بالاخره به این مطبه رسیدیم ماشینو برد نزدیکای یه بوستان پارک کرد. پیاده حرکت کردیم سمت مطب…