دانلود رمان من بی ما pdf از سحر نیک اختر برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
قدمهایش هر آن سستتر از قبل میشد. لبخند روی لبش رفته رفته میمرد. دهانش خشک و نگاهش ناباورانه روی قامت او که پشتش به ترانه بود؛ چرخ میخورد. ضربان قلبش محکم میکوبید و نبض سرش تند میزد. هر ثانیه و هر لحظه که مرد با فرد پشت خط و بیخبر از او حرف میزد؛ او را در حالت احتضار فرو میبرد…صدای فریاد مرد در فضای خانه پیچید..
دیگر برایش مهم نبود که ظرفهای کثیف غذا روی میز ولو بودند. دیگر مهم نبود که خاکستر سیگار روی زمین ریخته شده بود یا لباسهای کثیف روی مبل پخش بودند. دیگر وضع آشفته ی خانه ی این مرد برایش اهمیت نداشت. الان در ذهن او تنها یک چیز پررنگ بود. این مرد او را بازی داده بود. مرد کلافه سرش را به سمت سقف گرفت و با دو انگشت شست و اشاره اش به چشمانش فشاری وارد کرد و با گفتن «من دارم میام»، تماس را قطع کرد.
زمین زیر پایش خالی شد و قبل از سقوطش، به دسته ی مبل چنگ زد. مرد به سمتش چرخید و مردمک چشمانش روی قامت او خشک شد. ناباور پلک زد. شاید اشتباه شنیده بود. مرد مقابلش محال بود همچین آدمی باشد. مردی که از دروغ متنفر بود و می دانست ترانه هم از دروغ متنفر است. مردی که فکر می کرد یکرنگ است. اما چرا رنگش پریده بود؟ چرا نگاهش ترسیده بود؟ چرا حس میکرد نفسش محبوس است؟