پست های ویژه
دانلود رمان تنهایی مطلق pdf از اسما حیدرموگهی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
دختری از جنس تنهایی …دختری از جنس شیشه…باقلبی مهربان…دختری ساده و بی شیله پیله….دختری پاک…دختری که در خانواده ای قد کشیده و بزرگ شده که رسمشان این است…دختر با لباس سفید به خانه ی بخت میرود و با کفنش باز میگردد….در غیر این صورت دیگیر جایگاهی ندارد… مردی ظالم…مردی تباهکار از تبار بی رحمی….مردی بی منطق و….. این داستا، داستانیست از بی وفایی های این دنیا…داستانی در اوج غم و ذلت…داستانی که بازیگرانش خیلی خوب نقش بازی می کنند و در عین اینکه غمگینند..طنزگونه بازی می کنند… این داستان، داستانیست کاملا متفاوت….
با درد کمی که زیر شکمم حس میکردم چشم هام رو باز کردم… امروز روز اول متاهلیم بود…لبخندی زدم.. دستم روی گونه ی تنها مرد زندگیم کشیدم…دوستش داشتم … درسته ازدواج ما یه ازدواج سنتی بود و ما هیچ شناخت قبلی از هم نداشتم … ولی من وقتی که اومد به خواستگاری مهرش به دلم نشست … چهره مردانه و پر جذبه اش را دوست داشتم … درسته یکمی بد اخلاق و خشک بود، اما من همین بد اخلاقیش رو هم دوست داشتم. انگشتم رو روی چشمش کشیدم.
– نکن
– اشکان پاشو عزیزم
– اه ای بابا بزار بخوابم. هیوا جان هر کی دوست داری یه امروز رو بیخیال من شو.خستم.
-اشکان چقدر بدجنسی..بابا امروز روز اول متاهلیمونه
-خب باشه چیکار کنم…مثل بقیه روزاست دیگه.
-ای خدا..از دست تو اشکان..من میرم خودم تنهایی صبحونه رو حاضر می کنم.
-خدا رو شکر زود برو من یکم دیگه بخوابم…بدو جوجه.
سری از روی تاسف براش تکون دادم که اصلا به خودش نگرفت…چشم هاش رو هم بست و خوابید…با همه ی این اخلاقاش بازم خیلی دوسش داشتم..گونه اش رو بوسیدم و بلند شدم از اتاق زدم بیرون…رفتم سمت آشپزخونه…در یخچالو باز کردم…وسال صبحونه رو درآوردم…پودر پنکیک و تخم مرغ ها رو هم درآوردم..اول پنکیک ها رو درست کردو و روش شکلات زدم…اخه اشکان شکلات خیلی دوست داشت….
