دانلود رمان عشق آمازونی pdf از آمنه آبدار برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
هانا یه دختر شر و شیطون، نترس، ماجراجو و دیوونه، نه از اون دیوونه های معمولیا، خیلی خیلی دیوونه! با دوستش روشنک می خوان که برن آمازون، آرزوشونه، و اینم یکی از همون دیوونگیاست… برنامه یه سفر برزیل رو می چینن که به بهونه اش برن آمازون، اما شانس همیشه با هانا یار نیست و روشنک نمی تونه باهاش بره، اما هستیار نامزد روشنک، یه همسفر اجباری جور می کنه، همسفری که اهل سینما و هنره و از قضا، چند وقتیه وضع کار و بارش خوب نیست… همسفر اجباری هاناهم دیوونست، ولی جنس دیوونگی هاش فرق داره… یه دیوونه ترسو!
– آهای آهای من تورو می خوام
بخوای نخوای من تورو می خوام
بالا بری من تورو می خوام
پایین بیای من تورو می خوام…
با درد عجیبی که توی کتفم پیچید، آخ جان گدازی گفتم و دسته جارو رو ول کردم. هندزفری رو از توی گوشم در آوردم و یه دور چرخیدم. با دیدن دمپایی روفروشی لیمویی رنگ مامان، تازه فهمیدم باعث و بانی درد چیه. اخمام رو تو هم کشیدم و با درد نالیدم:
– چیه مامان، باز چیه که داری با دمپایی نوازشم می کنی؟
ملاقه رو بالا برد و با حرص گفت:
– خاک بر سرت بی عقل، لااقل اون جارو برقی رو روشن کن. یه ساعته الکی داری رو زمین می کشی… با تعجب نگاهی اول به جارو برقی، بعد به سالن پذیرایی و آخر به دو قدمی که مونده بود انداختم و با ناباوری و غم زمزمه کردم:
– نه… خدایا این کارو با من نکن!
پشت بندش نگاه پوکری به مامانم انداختم.
– خب نمی تونستی از اول بگی که من این همه رو الکی یه ساعت جارو نزنم؟
– به من چه! خودت مگه عقل نداری ببینی این آشغالارو نمی کشه؟ فقط بلدی قر بدی و صداتو که شبیه جیش کردم تو قوطی حلبی روغنه بندازی رو سرت و آهنگ بخونی!