دانلود رمان آتش جنون pdf از فرشته تات شهدوست
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه
خلاصه رمان آتش جنون
شهرزاد، دختری از قلب پاریس، پس از سالها دوری از وطن، پا به خاک ایران میگذارد؛ نه برای دیدار با خاطرات کودکی، بلکه برای تحقق آرزوی پدری که از پس سالها هنوز به سنتهای دیرینه دل بسته است. مردی که قرار است شریک زندگی او شود، دوستی قدیمی خانواده است؛ خوشنام، تحصیلکرده، و… بیمار. اما شهرزاد، با قلبی تپنده از امید، نمیداند که پشت نقاب این مرد، روحی تاریک و سادیسمی پنهان شده. برخوردهای اولیه، بهجای نزدیکی، او را به وحشت میاندازد. یک شب، وقتی دیگر نمیتواند فشار روانی را تحمل کند، تصمیم میگیرد فرار کند؛ اما در هیاهوی فرار، در جادهای خلوت، با سرنوشت تصادفی سهمگین مواجه میشود… ماجرایی پر التهاب، سرشار از پیچشهای احساسی، تصمیمات دشوار و کشف دوباره معنای آزادی.
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان دلارای
دانلود رمان گناهکار
قسمتی از رمان
بیرونو نگاه کردم همه چیز تیره و تار بود. به قطره ی مزاحم از چشمم چکید کاش زنگ نمیزدی آوا کاش به حال خودم رهام می کردی زنگ زدی که دنیایی از فکر و خیال بندازی به جونم؟ -شهرزاد؟ نه نگاهش کردم و نه جوابشو دادم و خودش که خوب می دونست الان تو چه حالی ام گفت ازش رد شو بهای خوشبختی تو این دنیا فقط بازی با جونته. حالا که نمیتونی خوشبخت باشی پس لااقل سعى کن خوشحال باشی بی خیال همه چیز و طوطی وار زیر لب تکرار کردم بی خیال همه چیز. با تکون نسبتا شدید ماشین از خواب پریدم گیج و منگ بودم. دستی به چشمام کشیدم تا از شر اون تاری کسل کننده خلاص بشم. تو تاریکی دید چشمام کمتر می شد و این دست خودم نبود. انگار داشت بارون می اومد. علاوه بر دیدن خیسی شیشه ها.. صدای رگبار روی سقف رو هم می شنیدم.
فضای اطراف دیگه آنچنان تاریک نبود. تازه داشت سپیده می زد. با ترس به کامی نگاه کردم خم شده بود و داشت توی داشبوردو می چرا ترمز کردی؟! بالا راه بیافت گشت. مگه دیوونه ام وسط این تاریکی بزنم رو ترمز؟ یه دفعه خاموش شد. یعنی چی؟ شوخیت گرفته؟ یه جعبه ی مستطیلی شکل پلاستیکی رو از تو داشبورد برداشت و پیاده شد اما درو باز گذاشت. سرش تو کاپوت بود که داد زد: دو دقیقه ببند اون دهنتو تا حواسمو جمع کنم ببینم چه گلی باید بریزم سرم ماشین به کل داغون شده. آخه این دیگه چه بدبختی بود؟ کوله امو انداختم صندلی عقب و پیاده شدم. دست به کمر با عصبانیت اطرافشو نگاه میکرد درست نمیشه؟ کار من نیست. باید تعمیر کار بیارم. عقلتو از دست دادی؟ آخه وسط این جنگل تعمیر کار کجا پیدا میشه؟ دستی به صورت خیسش کشید
و رفت سمت ماشین. می دونی کجاییم؟ خم شده بود تو ماشین وسط جنگل. داد زدم اینو که فهمیدم میگم ما وسط جنگل چه غلطی می کنیم؟ اومد بیرون چراغ قوه دستش بود اخماشو کشید تو هم یه راه میانبر که بی دردسر برسیم شهر اما انگار دردسر دست از سر ما برنمیداره. سرتاپام خیس شده بود از سرمایی که باد رو تنم نشوند بازوهامو بغل گرفتم و به بدنه ی ماشین تکیه دادم. خوف عجیبی از این جنگل نیمه تاریک داشتم حالا چکار کنیم؟ صبر میکنیم صبح بشه. موبایل این اطراف آنتن نمیده. خودم میرم به تعمیرکاری چیزی پیدا میکنم. نگو میخوای منو اینجا بذاری تا نگهبانی این لگن قراضه تو بدم؟ خندید سری تکون داد و در حالی که اطرافو با نور کم چراغ قوه اش می پایید گفت نگفتم هرجا من برم تو هم باهام میای؟
مسخره بازی در نیار. همون موقع صدای قدم های یکی رو پشت سرم شنیدم. با ترس برگشتم. کسی نبود. لا به لای درختا یه سایه دیدم. همراهش صدای خش خش برگا هم بلند شد انگار که یکی داشت روشون راه می رفت. خدایا توهم زدم؟ نه وهم و خیال نیست. دارم میشنوم برگشتم سمت کامی تا ببینم اونم متوجه صدا شده یا نه؟ اما اونجا نبود! هراسون دور تا دور ماشین چرخیدم و همه جا رو نگاه کردم نبود. خدا لعنتت کنه کامیار کجا رفتی؟ صدام از ترس می لرزید کامیار کامیار کجایی؟ الان وقت شوخی نیست هر جا قائم شدی بیا بیرون. کامی.. من که می دونم قصدت از اینکارا فقط ترسوندن منه. ولی من این قائم موشک بازیا نمی ترسم پس خودتو خسته نکن بیا بیرون …