دانلود رمان معشوقه ماه جلد اول pdf از فرشته تات شهدوست
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه، پلیسی
خلاصه رمان معشوقه ماه جلد اول
معشوقه ماه داستان مهگل است، دختری زیبا اما در بند تنگدستی و سرنوشتی بیرحم. برای نجات خود و مادر بیمارش از چنگال فقر، درس و رویاهایش را کنار میگذارد و پا به دنیای سرد و خشن کار میگذارد. اما جایی که امید داشت پناهی بیابد، با نگاههای طمعکار و رفتارهای ناپسند پسر رئیس شرکت روبهرو میشود و ناچار فرار میکند. در اوج ناامیدی، وقتی بیماری مادرش نفسهایش را میگیرد، همان خانواده با چهرهای دیگر به سراغش میآیند… اینبار برای خواستگاری. پیشنهاد بهزاد واضح است: ازدواج در ازای نجات مادر. پیشنهادی که میتواند همهچیز را نجات دهد یا همهچیز را نابود کند. بیخبر از رازهای پنهان این خانواده و تعقیب پلیس برای کشف حقیقت، مهگل وارد بازی خطرناکی میشود که بهای آن، شاید آزادیاش باشد…
این رمان ترکیب دو رمان عشق و احساس من و آبی به رنگ احساس من از همین نویسنده هستش که ایشون بعد از چاپ کتاب اسامی شخصیت ها و اسم کتاب رو تغییر دادن.
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان گناه نامدار
دانلود رمان گناهکار
قسمتی از رمان
از خستگی نای راه رفتن نداشتم دستی به پیشانی ام کشیدم و به لیستی که در دستم ،بود نگاه انداختم همه خط خورده بودند جز مورد آخر فقط همین مانده بود. آن قدر خسته بودم که خواستم بیخیال این یکی بشوم و فردا بیایم اما یک لحظه پیش خودم گفتم دیگر نمیتوانم این همه راه را بکوبم و بیایم اینجا حالا که آمده ام پس هر چه باداباد شاید واقعاً این بار شانس با من یار باشد. نفسم را بیرون دادم و با بسم الله ای زیر لب در را باز کردم هیچ کس پشت میز منشی نبود. در دلم گفتم: «خدایا یعنی میشه قبولم کنن؟ استرسی عجیب داشتم رفتم سمت اتاق مدیریت و چند تقه به در زدم تا خواستم دستم را بیاورم پایین در به سرعت باز شد و یکدفعه یکی جلوی صورتم عربده کشید بله ؟!!!!! یک قدم رفتم عقب و با وحشت به کسی که سرم داد زده بود نگاه کردم دستم را روی قلبم گذاشتم که از ترس تند میزد.
مرد جوان در حالی که گوشی توی دستش بود با تعجب نگاهم میکرد. اخم هایش را در هم کشید و با عصبانیت گفت چیه؟ چی میخوای؟» کمرم را صاف کردم و تعجبم را کنار گذاشتم با لحنی جدی گفتم: «من برای این… هنوز حرف از دهانم در نیامده بود که توپید بهم و گفت اومدی مصاحبه؟ خیلی خب برو تو.» با حرص نگاهش کردم چرا این طوری حرف میزد؟ – بله من هم قصدم همینه ولی شما راه منو سد کردید. زل زد به چشم هایم و با اخم کنار رفت – بفرما رد شو. بعد هم زیر لب چیزی گفت که واضح نشنیدم سعی کردم بی تفاوت باشم طرف انگار اعصاب درست و حسابی نداشت. رفتم تو اما کسی توی اتاق نبود. صدایش را از پشت سر شنیدم بشین الان میگم پدرم بیاد نگاهش کردم. خواستم بگویم من با رئیس شرکت کار دارم نه بابای تو که در اتاق باز شد و مرد میانسالی که حدس میزدم رئیس شرکت باشد
وارد اتاق شد و یک نگاه به من و مرد جوان انداخت. زیر لب سلام کردم او هم سرش را تکان و آرام جواب داد رفت و پشت میز نشست پس حدسم درست بود. به صندلی مقابلش اشاره کرد؛ نشستم او هم روبه روی من نشست. کمی بعد رئیس با لحنی جدی رو بهم گفت: «بفرمایید.» برای مصاحبه اومدم تو روزنامه خوندم که به به منشی خانم نیاز دارید. مدارکتونو لطف کنید. کلاس های حرفه ای که میرفتم روی میز گذاشتم به هر دو مدرک نگاه انداخت و گفت: «دیپلم؟!» با اعتماد به نفس سرم را تکان دادم سنتون هم خیلی کمه نیم نگاهی به صورتم انداخت و ادامه داد: اما خب با کامپیوتر آشنا هستید، این برای ما مهمه ولی… سابقه ی منشی گری ندارید نفسش را بیرون داد و گفت: انگیزه تون برای کار چیه؟ منظورم اینه که هدفتون از کار پیدا کردن تو یه همچین سن کمی چی بوده؟ جدی نگاهش کردم.
مثل خیلی های دیگه که در حال حاضر جویای کار هستن، صرفاً پیدا کردن به شغل خوب و در کنارش درآمد مناسب فقط همین از نظر مالی مشکل دارید؟ سکوت کردم و چیزی نگفتم. سکوتم را که دید گفت: البته قصدم توهین نیست ولی خب اگر بخوام شما رو استخدام کنم باید از یه سری مسائل باخبر باشم میفهمید که؟ درسته. بنابراین هر وقت استخدام شدم در مورد این مسائل هم توضیح میدم. لبخندی کمرنگ زد و سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد. سرم را چرخاندم که نگاهم ناخواسته به مرد جوان افتاد بی پروا بهم زل زده بود و با پوزخند نگاهم میکرد. غریزه ی دخترانه ام بهم هشدار میداد که نگاه این مرد نرمال نیست و باید ازش فاصله میگرفتم. – بسیارخب. فعلاً این فرم رو پر کنید. برگه را از دست رئیس گرفتم در همان حین که اسم و مشخصاتم را مینوشتم صدای رئیس را شنیدم اما مخاطبش من نبودم.