پست های ویژه
دانلود رمان رسوا pdf از فاطمه اشکو برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
رسوا داستان عشقی مشترک بین دو برادر دو قلوئه. دختری به نام بهین برای انتقام از نامزد سابقش(ساواش) وارد زندگی امیرعلی میشه و‌اونو با ساواش اشتباه میگیره. بی خبره از اینکه امیرعلی نامزد سابقش نیست و برادر دو قلوی نامزدشه که سال ها از هم بی خبرن و…
به سمتش برگشتم، طوری که خیره نگاهش کردم که معذب سرشو انداخت پایین و من داشتم به این فکر میکردم که این مرد چقدر معذب بودنش هم تحسین برانگیزه…
_ چرا خوشبحالم؟
_ که میدونی…
_ یعنی اینقدر دونستنش سخته؟
_ بعضی اوقات آره…
_ شاهین؟
به سمتم برگشت… یه تی شرت جذبی مردترش کرده بود…
_ جانم؟
_ دختررو میشناسم…؟
اینبار معذب نشد و من به این نتیجه رسیدم که شیطون بودنشم جذابه…
_ خیلی دوست داری بدونی…؟
سرمو تکون دادم و پاهامو روی هم انداختم…
_ آره خوب…
یه تای ِ ابروشو بالا انداخت و گفت:
_ پس با رفتنه شمالمون از این راه موفقی؟
ابروهامو تو هم گره زدم… معادله بود؟ ۲۰ سوالی بود؟ چرا این همه نقشه برای گفتنه اسم یه دختر؟
_ چرا باید بریم شمال؟
_ چون میخوای بدونی طرف کیه؟
_ شمالیه؟
_ قرار نشد کنجکاویتو اینجا بکنی… بریم شمال همه چیزو میدونی.. باشه خانوم؟
دلم لرزید و داشتم به این فکر میکردم با اومدنه اون دختر تو زندگیش پروانه حذف میشه یا نه؟؟؟؟؟ سفر شمال و دوست داشتم… اونم با شاهین و سیمین… با بهار.. با کیوان.. فکره بدی نبود… میتونست قشنگ باشه میتونست از تهران و حمید دورم کنه… باشه رو بهش گفتم و هردو به سمت ِ جاهای ِ پهن ِ تو اتاقامون رفتیم….
بهارو بوسیدم و به فردای ِ فرداهام فکر کردم…. هر چی به اون مکان مقدس نزدیک تر میشدم دلم بیشتر شور میزد…بهارو با یه لباس بافتنی ِ گرم به رنگ قهوه ای و با کلاه و دستکش ِ سِتِش اماده کردم… برای اولین بار در سِمَتِ مادره بهار چادر پوشیدم… اینبار نه ازرویِ اجبار بلکه از روی عشق پوشیدم… اینبار نه از روی نفرت بلکه از روی عشق روی سرم کشیدم… اینبار نه از روی بغض بلکه از روی مرحم روی دلم گذاشتمش….
