دانلود رمان نانحس pdf از گندم و زری دخت برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
و درد وقتی معنا پیدا میکند که در گیرودار افکار پوسیدهی اطرافیان، انگ «نحس» بخوری. از طوفانهای همهجانبه بریده باشی، از حرفهای بیاساس دیگران و رسومات پوسیده و به دنبال سرپناه، پیش کسی بروی که فکر میکنی همخونت است؛ اما یک جاذبه و نیرو، همهچیز را تغییر میدهد و رازهای زیادی فاش میشود…
آروم در ورودی رو بستم و به داخل رفتم. صدای پچ پچ میاومد. یکم جلوتر رفتم و پشت دیواری که راهروی ورودی رو به نشیمن متصل میکرد قایم شدم. مامان و آقاجون روی مبلهای سلطنتی طلایی رنگ، نشسته بودن و خیلی آروم مشغول صحبت بودن. حس فضولیم که همیشه کار دستم میداد گل کرد.
چادرم رو از سرم برداشتم، مقنعهام رو از روی گوش سمت چپم کنار زدم و تمام تمرکزم رو روی شنیدن حرفاشون گذاشتم.
آقاجون: من نمیتونم بهش بگم حاج خانم. کار، کار خودته.
مامان: من میدونم مخالفت میکنه.
آقاجون کنترل تلویزیون دستش بود و کانالها رو بالا پایین میکرد و در همون حال حواسش به حرفای مامان بود.
آقاجون: حالا شما باهاش صحبت کن؛ شاید قبول کرد!
مامان: من که چشمم آب نمیخوره ولی چشم.
آقاجون: بیبلا حاج خانم! حالا یه چای به ما میدی؟
مامان بلند شد. سریع مقنعهام رو درست کردم و با سلام بلندی وارد نشیمن شدم. مامان ترسید و هین بلندی کشید.
آقاجون: بچه جان ۲۵ سالت شده، کی میخوای بزرگ شی؟
لبخند دندون نمایی زدم و هردوشون رو بوسیدم.
– چاکر حاج آقا!
کلاه شاپوری خیالیام رو برای احترام برداشتم ….