دانلود رمان سنگ کاغذ قیچی pdf از رویا رستمی
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه، هیجانی
خلاصه رمان سنگ کاغذ قیچی
شهردار شهری کوچک، مردی با جاهطلبی سیاسی، پسری دارد که زندگیاش در مسیر دیگری جریان دارد. باراد، پسری ۲۹ ساله، صاحب باشگاه بدنسازیست؛ جوانی مغرور و پر از غیرت که برای دفاع از ناموس، دست به کاری میزند که مسیر زندگیاش را برای همیشه تغییر میدهد. در یک کوچه تنگ و تاریک، باراد با چاقویی در دست، عدالت خودش را اجرا میکند… و در همان لحظه، دختری او را میبیند؛ دختری ترسیده، شوکه و خاموش. اما سرنوشت بازی دیگری برایشان نوشته… سه روز بعد، آن دختر با زخم عمیقی در پهلو مقابل باراد ظاهر میشود و فقط یک جمله میگوید: «سوار شو.» این آغاز داستانیست پر از هیجان، احساس و عشق… نه یک جنایت، بلکه یک ماجرای عاشقانهی متفاوت که قلبتان را با خودش میبرد.
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان دلارای
دانلود رمان یاسمین
قسمتی از رمان
سفیدی چشمانش خون شده بود معروف بود به قیصر. اصلا دبدبه و کبکبه اش گوش فلک را کرده بود. مگر می شد قیصر بود نامردی را تحمل کرد؟ یقه اش را گرفت و به دیوار چسباندش با صدای بمی که کم از فریاد نداشت. گفتم دور و برش نپلک، گفتم یا نگفتم؟ گفتم دست درازی عاقبتش مرگه، گفتم یا نگفتم؟ …باراد، به جون خودم خفه شو، دیدی سر این قبر صاحب نداره – گفتی کنارش گور بکنم. اما این تو بمیری از اون تو بمیری ھا نیست، حسام؟ دستش را به طرف حسام دراز کرد صدای خفه ی پیام بلند شد: جون مادرت، پای کارم. می مونم. این تن بمیره ھستم مشت محکم باراد مستقیم روی دھانش نشست. با غیض گفت: ببند وگرنه بستن من برات درد داره حسام با لذت نگاھش کرد
و چاقوی ضامن دار دورن جیبش را بیرون درآورد. تیزی چاقو برق زد حسام، آب دھانش را روی زمین تف کرد و گفت: بی لیاقت صدای بھروز که کمی آنطرف تر ایستاده بود و مثلا نگھبانی می داد بلند شد: زود قال قضیه رو بکنین تا سر ظھری کسی خفتمون نکرده. باراد چاقو را درون دستان یخ کرده اش فشرد و گفت: اون وقتی که رو پشت بوم سر و گوشت می جنبید حواست به یلی و تللی بود، فکر امروزتو می کردی که پری اگه بابا و داداش نداره یه پسرخاله داره که عین شیر پشتش دربیاد. کاری می کنم به غلط کردن بیفتی پیام آب دھانش را بزور قورت داد و گفت:جون مادرت، به ابوالفضل قسم پاش ھستم. ھمین فردا بریم عقدش می کنم. تاج سرم میشه. اصلا ھرچی شما بگین باراد پوزخند زد و گفت:چقد بد. دیر گفتی.
آخه پری مون شکمش بالا اومد اما سقط کرد. اون سه ماه کدوم گوری بودی؟ دستش بالا رفت و با ضرب چاقو درون شکمش فرو رفت صدای جیغی بلند شد. نگاه باراد گوشه شد به سر کوچه دختری چادری در حالی که دستانش را جلوی دھانش گرفته بود با چشمانی گرد شده نگاھشان کرد! فریاد زد: بھروز برو دنبالش بھروز معطل نکرد به سمت دخترک دوید. اما دختر از ترسش چادر و کیفش را سفت چسبید و فرار کرد باراد ول کن این تن لشو. بزن بریم سراغ دختره. – لومون بده کارمون تمومه باراد یقه ی پیام را رھا کرد. پیام با صورتی کبود و نفس ھای منقطع از کنار دیوار سر خورد. باراد با نفرت لگدی به پھلویش زد رو بھ حسام گفت: برو دنبال بھروز تا زنگ بزنم. اورژانس بیان این تن لشو جمع کنن. دیوونه ای؟
برامون شر میشه -جراتشو نداره -خل شدی؟ گفتم برو -حسام سرش را تکان داد و به سمت کوچه دوید. باراد گوشیش را از جیب شلوارش بیرون کشید، تند شماره ی اورژانس را گرفت و اطلاع داد که بیایند و او را ببرند روی زانو مقابل پیامی که از شدت خونریزی در حال جان دادن بود نشست و با بی رحمی گفت: اینقد پستی که حتی اینکارم نباید! در حقت می کردم. حیف بلند شد و با قدم ھای محکم و بلند پیام را ترک کرد به سر کوچه که رسید گوشیش را درآورد و شماره ی بھروز را گرفت کجایی؟ – چه غلطی می کردی که در رفت؟ – الحمداالله که یه آدرس ازش دارین؟ برگردین بریم. کارمون تموم شده! چه روز گندی. به سمت ماشینش رفت و پشت فرمان جا خوش کرد.