دانلود رمان هاوام pdf از زهرا بهاروند برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
دختر قصه ی من، خودِ گمشده اش را از لا به لای اتفاقاتی تلخه پیدا میکند! خودش را برمی دارد و می دود در میدان زندگی برای قوی شدن، تا از ضعفی دوازده ساله فاصله بگیرد و برخیزد! در این بین اتفاقاتی که رخ میدهد مسیر زندگی اش را تغییر میدهند! مسیری که در آن، جز خدا یاوری ندارد!
با دست هایی که لرزش خفیفشان خارج از اراده و کنترلم بود، بسته ی قرص را از روی پاتختی چنگ زدم. دوتا قرص باقی مانده را از روکش نقره ای رنگ بیرون آوردم و داخل دهانم انداختم. بدون آب سخت بود، ولی نمی خواستم از این اتاق لعنتی بیرون بروم؛ پس بزاق دهانم را جمع کردم و با پلک هایی که روی هم فشار می دادم، قرص های گرد و صورتی رنگ را به سختی قورت دادم.
روی تخت یک نفره ی چوبی ام دراز کشیدم و همین که روی دست چپم افتادم؛ صدایش در گوشم طنین انداز شد:
– هیچ وقت روی دست چپت نخواب؛ واسه قلبت خوب نیست!
چانه ام از بغض لرزید. موبایلم را از روی پاتختی برداشتم. اگر حرف نمی زدم، امشبم به صبح نرسیده؛ دق می کردم. به لیست مخاطبین رفتم و روی شماره اش مکث کردم. خواستم تماس بگیرم؛ اما منصرف شدم. هیچ دلم نمی خواست از صدای گرفته ام پی به حال و احوال خرابم ببرد.
صندوق پیام ها را را باز کردم و برایش نوشتم:
– سلام، خوبی؟
تا جواب بدهد به تصویرزمینه ام که تصویر خودم و او بود خیره شدم. عکس برای همین چهار هفته پیش بود. روی نیمکت پارک نشسته بودیم کنار هم و از دختری که آن جا بود خواستیم از ما عکس بگیرد.